بیداد و داد

معنی کلمه بیداد و داد در لغت نامه دهخدا

بیداد و داد. [ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظلم و انصاف. جور و عدل :
سر آمد کنون کار بیداد و داد
سخنهای بی بر مکن هیچ یاد.فردوسی. || ظالم و عادل :
مهان را ز هرگونه دارید یاد
زکردار شاهان بیداد و داد.فردوسی.

معنی کلمه بیداد و داد در فرهنگ فارسی

از اتباع است ظلم و انصاف ٠ جور و عدل ٠ ظالم و عادل ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بیداد و داد

جهان را ز هرگونه دارید یاد ز کردار شاهان بیداد و داد
چو آگاهی آمد به سوی قباد ز شیراز وز کار بیداد و داد
چنین گفت هومان به بیداد و داد چو فرمان دهد شاه فرخ نژاد
بپرسد هم از کار بیداد و داد کند این سخن بر دل شاه یاد
چنان شد که در شهر بی‌هفتواد نگفتی سخن کس به بیداد و داد
طلایه به هرمزد خراد داد بسی گفت با او ز بیداد و داد
چو گودرز و چون طوس نوذرنژاد سخن رفت چندی ز بیداد و داد
کرد بیداد و داد دشنامم دادای پادشاه عادل داد
ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی که مهر او همه کینست و داد او بیداد
سپاهش رسیدند از پی چو باد جهان شد پر از رنگ بیداد و داد