معنی کلمه ده مرده در لغت نامه دهخدا
ده مرده. [ دِه ْ م ُ دِ ] ( اِخ ) ( پنکان ) مرکز دهستان ارزوئیه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 72هزارگزی جنوب بافت. سکنه آن 366 تن. آب آن از قنات تأمین می شود.راه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
ده مرده. [ دَه ْ م َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر.( ناظم الاطباء ). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است چون زر ده مرده و جام ده مرده ، زری و جامی که به مردم بسیار کفایت کند. ( از آنندراج ).
- ده مرده حلاج بودن ؛ نهایت زیرک یا کاری بودن. ( از امثال و حکم دهخدا ).
- ده مرده کار ؛ یک کس که کار مردم بسیار کند. ( از چراغ هدایت ).
- ده مرده کار کردن ؛ کار کردن یک نفر به اندازه ده نفر. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
- جام ده مرده ؛ جامی که برای ده نفر کفایت می کند. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
توقف مکن رطل پر کرده ده
به دریاکشان جام ده مرده ده.نظامی.- زور ده مرده ؛ زوری که مقابل زورده نفر مرد باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
زر نداری نتوان رفت به زور از دریا
زور ده مرده چه باشد زر ده مرده بیار.سعدی. || جمعیتی که مرکب از ده مرد باشد. || سرکرده ده نفر. ( ناظم الاطباء ). || هرزه گوو بسیار گو. ( غیاث ).
- ده مرده گو ( یا گوی ) ؛ بسیار پرحرف. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). کنایه از هرزه گوی است ، چه گفتن بسیار دال است بر هرزه گویی. ( آنندراج ) :
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی.سعدی.