بالشک

معنی کلمه بالشک در لغت نامه دهخدا

بالشک. [ ل ِ ] ( اِ ) بالشت که زیر سر گذارند. ( برهان قاطع ). وساده. متکا.
بالشک. [ ل ِ ش َ ] ( اِ مصغر ) مصغر بالش. بالش کوچک. ( ناظم الاطباء ). مصغر بالش باشد. ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ).تکیه. ( آنندراج ). متکا. بالشتچه. بالشجه. بالشتک.
بالشک. [ ل ِ ش ْ یا ش َ ] ( اِ ) به اصطلاح مغول زری است به مقدار معین. ( از آنندراج ). و رجوع به بالش شود.

معنی کلمه بالشک در فرهنگ عمید

بالش کوچک، بالشچه.

معنی کلمه بالشک در فرهنگ فارسی

( اسم ) بالش کوچک . بالشتک .
به اصطلاح مغل زری است به مقدار معین

جملاتی از کاربرد کلمه بالشک

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ، بتوحیده، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ، بتصدیقه، وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، بالشک و النفاق.
این کلمت گواهی است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولی من ابراهیم»
قاری بکرد بالشک نازروی کت آنکو نداد تکیه چه عشرت چه ناز کرد