کشته زار. [ ک ِ ت َ / ت ِ] ( اِ مرکب ) کشت زار. مزرعه : از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود آن را باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود هر که اندر آن بنگرستی پنداشتی مبقله خیار است یا کشته زاری. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار آنگه عیان شود که بود موسم درو.حافظ.نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار جگرتشنگان نداد نمی.حافظ.
معنی کلمه کشته زار در فرهنگ فارسی
کشت زار. و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود باز کردندی و بدان نشستندی بدان وقت که اندر زمین سبزی و شکوفه نماندی و لب های آن بر کرانه گرداگرد بزمزد بافته بود هر که اندر آن بنگرستی پنداشتی مبقله خیار است یا کشته زاری
جملاتی از کاربرد کلمه کشته زار
نه چون یک سواران درآیم به کار کشم چند تن تا شوم کشته زار
کنون گنج تاراج و دستان اسیر پسر زار کشته به پیکان تیر
ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار آن گه عیان شود که بود موسم درو
روی هوا ز رخنه کند پر نگار عکس جرم زمین ز کشته کند لاله زار تیغ
بسا کس کز آن تیغ کشته شود تن بخت تو زار و گشته شود
چه با لذت جفاکاری که میبکشی بدین زاری پس آنگه عاشق کشته تو را گوید چو خوش خویی
کسی کو به من هست همراه و یار مراو نیز چون من شود کشته زار
شبهنگام قارن به پییش نوذر رفته و از کشتهشدن برادر زار میگرید.
خسرو خسته بر درت کشته تیر غمزه شد هیچ نگفتی، ای فلان، کشته زار من تویی
تو جوان هستی و من مادر زار و پیرم تو اگر کشته شوی من ز غمت می میرم