دم گشادن. [ دَ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) دهان گشودن. باز کردن دهان. گشادن دهان. ( یادداشت مؤلف ). - دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور : آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب درزمان.خاقانی. || کنایه است از سخن راندن. به تکلم درآمدن. حرف زدن. به تکلم آغازیدن. ( از یادداشت مؤلف ) : هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.نجیب الدین جرفادقانی ( از جهانگیری ). دم گشادن.[ دَ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: دم عربی ، به معنی خون +گشادن ) خون گشادن. خون جاری کردن. روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی. ( از یادداشت مؤلف ) : خاقانی را به نقش مژگان بس کز رگ جان گشاده ای دم.خاقانی.
معنی کلمه دم گشادن در فرهنگ فارسی
خون گشادن . خون جاری کردن .
جملاتی از کاربرد کلمه دم گشادن
چه کردی چه بویی به گرد جهان که گیتی نخواهد گشادن میان
بلند است دیوار و سخت استوار گشادن نشاید بدین روزگار
کس را به دستِ عقل میسّر نمی شود پایِ دلِ ضعیف گشادن ز دامِ عشق
در مورد شهر کنگ چنانکه گفته شد افراسیاب در آن به پیشواز سیاوش آمد پس سیاوش نمیتواند بانی آن باشد. دیگر اینکه مثلاً سیاوش که در سیاووشگرد به سر میبرد پس از دیدن خوابی طلایه سوی کنگ گسیل میدارد. علاوه بر این در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب» کیخسرو پس از گشادن گنگ از گنگ گزین راه چین بر میگیرد تا به شارستان پدر میرسد.
شب و روز رفتن چو شیر ژیان نباید گشادن به ره بر میان
عدل است و بس کلید در هشتم بهشت کز عدل بر گشادن این در نکوتر است
تو را بشارت دادم به ملک هفت اقلیم که تیغ تیز تو خواهد گشادن این عالم
ولی گشادن این حصن و صد هزار چنان مدان بفضل خدا بر خدایگان دشوار
قفل گر امرد مرا کرد از در خود ناامید گفتمش قفل تو را خواهم گشادن بی کلید
و این پرده روی چشم دو گونه بوذ یک گونه تَنُک بوذ و علاج وی رگ زدن بود بسیار و حجامت کردن بر سر و ناظرین [رگهای چشم] گشادن، و ناظرین دو رگ بوذ که بر بیغوله چشم بوذ سوی بینی … و اگر بدین نیز بهتر نشود بدو کارد بر باید گرفتن [با کارد و قیچی آن تکه بافت و پرده را چیدن].
نداند بسته او را گشادن اگر گردد چهارم چرخ جادو
تیغ او کلک ترا هر ساعتی گوید ببین کار من کشور گشادن کار تو دادن نظام