بسعی

معنی کلمه بسعی در لغت نامه دهخدا

بسعی. [ ب ِ س َ ] ( ق مرکب ) از بای اضافه + سعی ، شتابان و بتعجیل. ( ناظم الاطباء ). || بزودی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به سعی شود.

معنی کلمه بسعی در فرهنگ فارسی

شتابان بتعجیل بزودی .

جملاتی از کاربرد کلمه بسعی

عقبه در راهست و بارت بس گران نگذرد بارت بسعی دیگران
این سعادت بسعی می نشود غم او روزی خداداد است
بسعی تست همه عز من ظریف و بلند زجود تست همه مال من کثیر و قلیل
از آنجایی که شاهنشاه ساسانی درگیر شورش در شرق بود، نتوانست به خوبی از پس مبارزه با رومیان بر آید، ولی در همان زمان بود که کاروس، به گفته افسانه‌ها به دلیل برخورد صاعقه به او، درگذشت، ارتش روم تحت فرماندهی نومریان پسر کاروس بسعی کرد عملیات تهاجمی را ادامه بدهد ولی در نزدیکی حران از بهرام دوم شکست خورد و سپاه ساسانی با موفقیت میانرودان را پس گرفت.
براه ملک قدم میروی بسعی حدوث بتاز و دیده بد و نان همنشین مگشای
تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد بسعی خویش کسی بختیار چون گردد
واسطی گوید قسمتها کردست و صفتهاست پیدا کرده چون قسمت کرده شد بسعی و حرکت چون توان یافت.
بسعی خویشتن هرگز نکردی نیکبخت ایدل تمام عمر اگر بال هما خواهی بپر بستن
گفتم از انعام عامش بر فلک سایم کلاه بازگشتم خود بسعی چرخ با خف حنین
بسعی تست که دادست پرده دار بصر درون منظره ی دیده بار مردم چشم
زهی مصالح گیتی بسعی تو منظوم زهی مساعی خوب تو در جهان مشکور