بی کنار

معنی کلمه بی کنار در لغت نامه دهخدا

بی کنار. [ ک َ / ک ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + کنار ) بی کران. بی طرف. بی کناره. بی انتها :
روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد
دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار.فرخی.یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.فرخی.نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.فرخی.ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو.سوزنی.نیست کسم غمگسار خوش به که باشم
هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟خاقانی.رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود.

معنی کلمه بی کنار در فرهنگ فارسی

بیکران . بی طرف . بی کناره . بی انتها

جملاتی از کاربرد کلمه بی کنار

بحریست بی کنار دل از عشق و هر زمان از وی روان زدیده گهر بر کنار ماست
در بحر بی کنار کنارم کشید و گفت بی ما چگونه بودی و با ما چگونه‌ای
به رخ هرگز ز خاک خشک مغزش گرد ننشیند خوشا سیلی که گردد غرق بحر بی کنار دل
زسوز عشق، مددجوا که عقدهٔ دل را اگر گداخته شد بحر بی کنار شود
در حریم هوشیاران پاکدامانی خوش است بزم می را بی کنار و بوس دیدن مشکل است
درین دریا که قعرش بی کنار است عجایب در عجایب بی شمار است
در پرند او چشمۀ سیماب دارد بی کنار و اندر آهن گنج مروارید دارد بیکران
شد از دو دیده ام از بسکه رود اشک روان کنار من چو یکی بحر بی کنار بود
عمر جاویدان کند نارسای موج اوست وسعت مشرب چه بحر بی کناری بوده است
محیط عشق ندارد کناره ای، صائب تلاش ساحل ازین بحر بی کنار مکن