بی کم و بیش

معنی کلمه بی کم و بیش در لغت نامه دهخدا

بی کم و بیش. [ ک َ م ُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بدون زیاده و کم. عیناً.

معنی کلمه بی کم و بیش در فرهنگ فارسی

بدون زیاده و کم . عینا .

جملاتی از کاربرد کلمه بی کم و بیش

در میان من و او سری و رازی ست نهان بی کم و بیش، همان سر و همان راز بیار
بسوزانم در آتش بی کم و بیش به عزم عالمِ علوی تن خویش
با درد جدائیت صبوری خود بی کم و بیش کوه وکاه است
گفتم احوال خویش بی کم و بیش قصة عمًه هم شنو از خویش
هیچ سنگ و درخت نامد پیش که نگفتی سلام بی کم و بیش
گرچه جفتند آن دو بی کم و بیش لیک طاقند در نکویی خویش
ز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش
ناقل این حدیث، بی کم و بیش سنیّانند از خلیفهٔ خویش
سواد‌الوجه فی‌الدّارین درویش سوادِ اعظم آمد بی کم و بیش
ببین ماهیت را بی کم و بیش نه معدوم و نه موجود است در خویش