معنی کلمه حکیم در لغت نامه دهخدا
همان رنج بردار خوانندگان
کجا آن حکیمان و دانندگان.فردوسی.حکیمان زمانه راست گفتند
که گردد جاهل اندر عشق کامل.منوچهری.چون بوذرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... ( تاریخ بیهقی ). ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموزد.( تاریخ بیهقی ص 341 ). از دین پدران خود چرا دست برداشتی و حکیم روزگاری ، بمردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیستند. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی. ( تاریخ بیهقی ص 338 ). گفتند: ای حکیم ترا پشمینه سطبرو بند گران و جائی تنگ و تاریک می بینیم چگونه است که گونه بر جای است. ( تاریخ بیهقی ص 341 ). دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). مرا مردمان حکیم و دانا و خردمند روزگار میگویند. ( تاریخ بیهقی ص 340 ).
بسته و خسته زلف تو بود مرد حکیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 389 ).چه گفتند آن حکیمان سخن گوی
که بردند از ملایک در سخن گوی.ناصرخسرو.حکمت آموز و هنر جوی نه تعطیل که مرد
نه بنام است همی بلکه به معنی است حکیم.ناصرخسرو.چیز ناموجود کی جوید حکیم.ناصرخسرو.با تو میگوید آن حکیم ولی
کاول الفکر آخرالعمل.اوحدی.- امثال :
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود.فردوسی. || کندا. خردپژوه. فیلسوف. ( فرهنگ اسدی ). دانای علم حکمت. خداوند جمیع علوم حکمت. ( آنندراج ) ( غیاث ). اهل معقول. حکمی : حکیم اطلاق میشود بر کسی که در علم حکمت استاد و صاحب هیأت مذکوره [ منظور تعریفی است که از حکمت در ضمن معانی آن شده است ] و صاحب برهان باشد. لفظ حکیم بر حکماء جمع بسته شود. بدانکه بزرگترین نیکبختی و بلندترین مرتبه مر نفس ناطقه را شناسائی آفریننده جهان و آنچه در اوست از صفات کمال و پاک بودن او از هر گونه عیب و نقص و پی بردن بدانچه از او تعالی شأنه از آثار و افعال در نشائین دنیا و آخرت صادر و ناشی می شود میباشد. و این معرفت و شناسائی صورت نپذیرد مگر بوسیله پیمودن یکی از این دو طریق : یکی طریقه اهل نظر و استدلال است. و آن پیروان ملتی از ملل پیمبران صلواةاﷲ علیهم باشند که آنان را متکلمان گویند و اگر پیرو ملتی نبودند، آنها را حکماء مشائیان خوانند و سبب ملقب شدن آنان بدین لقب آن است که صاحبان این طریقه ، در آغازامر در رکاب افلاطون پیاده میرفتند و بطریق مباحثه علم و حکمت را از آن دانشمند نامی می آموختند و فرامیگرفتند. طریقه دوم طریقه ٔارباب ریاضت و مجاهدت است و پیروان این طریقه اگر در ریاضت خود با اصول شریعت موافقت ورزیدند آنان را صوفیه حقیقی متشرع گویند. و اگر با آداب شریعت ناموافق بودند، آنها را حکماء اشراقیان خوانند و وجه تسمیه آنان به اشراقیان آن است که باطن خویش را با باطن افلاطون پیوستگی داده دلهای خود را بصفاء ریاضت و مجاهدت مصفی ̍ و روشن ساختندبنحوی که گوئی در محفل آن دانشمند حاضر هستند. و باآنکه در عالم هزاران مرحله از مراحل این جهان از اودورند باطن خویش را متوجه باطن آن حکیم الهی ساختندو بدین وسیله علوم و معارف را بدون مباحثه و مناظره از باطن او فراگرفتند. پس برای روندگان این دو راه برای هر راهش دوطایفه ایجاد گردید. حاصل و نتیجه طریق اول ، استکمال نفس است بوسیله قوه نظریه و ترقی در مراتب آن. و فائده آن که سرآمد سودهای دو جهانی است عقل مستفاد میباشد. و محصول طریقه دوم استکمال نفس است بوسیله قوه عملیه و ترقی در مراتب و درجات آن. و در درجه سوم از این نیرو است که افاضه میشودبر نفس صور معلومات بر سبیل مشاهده ، چنانچه در عقل مستفاد است و شرح آن در محل خود بیاید. هکذا فی شرح المطالع فی الخطبة. و در شرح اشراق الحکمة آورده است : که مراتب حکماء ده است. نخست دانشمند و حکیمی است الهی که در طریق معرفت خداوند صرف عمر کرده و دیگر نیازی به بحث و تنقیب در این راه ندارد مانند بیشتر از پیمبران و اولیاء از مشایخ طریقت مانند ابویزید بسطامی و سهل بن عبداﷲ تستری و امثال آنان از ارباب ذوق. دوم حکیمی است که هنوز در طریقت معرفت الهی مشغول بحث و تدقیق است. و این مرتبه عکس نخستین مرتبه باشد ودر این مرتبه از متقدمین میتوان اکثر حکماء مشایین و از متأخرین ابونصر فارابی و ابوعلی سینا و پیروان آنان را بر سبیل مقال نام برد. سوم حکیمی است الهی که در بحث و غوررسی در طریق معرفت ِ حق سالک است و این طبقه از کبریت احمر نایاب تر باشند. از متقدمین کسی را که بدین صفات متصف باشد نمیشناسم چه هرچند جماعتی را میشناسم که در بحث و تأله متوغل بوده اند، ولی توغل آنان منحصر در معرفت اصول و قواعد بوسیله برهان بوده بدون آنکه در فروع تفصیل مجمل و تمییز علوم بعضی را از بعضی رنجی برده باشند. و فقط ارسطو در این طریق رنجی متحمل شد و دیگر کسی پیروی او نکرد. چهارم و پنجم حکیمی است الهی متوغل در تأله و متوسط یا ضعیف در بحث. ششم و هفتم حکیمی است متوغل در بحث و متوسط یا ضعیف در تأله. هشتم طالب مرتأله و بحث را. نهم طالب مرتأله و بس. دهم طالب بحث و بس. تذکر: اگر بر سبیل اتفاق دانشمندی متوغل در تأله و بحث یافت شد، ریاست و سرپرستی این جهان عنصری او را سزاست و بس. چه در هر دو نوع حکمت او را تمامیت است. و او راسزد که در این جهان از جانب آفریدگار دو جهان خلیفه باشد، زیرا اوست که نزدیک ترین مردم بخداست و اگر چنین کس یافت نشد، پس باید درصدد و جستجوی متوغل در تأله و متوسط در بحث بود و اگر او را نیز نیافتند باید درپی متوغل در تأله عدیم البحث بود. و هرگز صفحه روزگار از چنین کس خالی نباشد. بر عکس دو فرقه اولین بسی نادرالوجود باشند و در این جهان برای باحث متوغل در بحث اندیشه آن نرود که ریاست او را سبب فخریست چه این چنین کس ساعات و دقایق حیاتش صرف راز و نیاز با خداوند است و هر دستوری که درباره امور معاش جهانیان صادر کند آن دستوریست که از جانب حق برای رفاه خلق بوسیله او صادر شده. پس منظور از ریاست در این مقام نه چیرگی بر بندگان خداست ، بلکه مراد پیشوائی برای جهانیان باشد. چه پیشوای متأله در میان خلق برحسب ظاهر مانند سایر پیمبران و بعضی از پادشاهان دانشمند مانند اسکندر و فریدون و کیومرث بر خلق استیلا نشان دهند و خود را صاحب عزت و شوکت قلمداد کنند. و گاه باشد که باحث متوغل در بحث پنهان باشد و بر خلق خود را ظاهر نسازد و این کس است که بلسان قوم او را قطب نامند. و ریاست مطلق او راست و بس. هرچند که در نهایت خمول و گمنامی باشد. مانند سایر متألهین از حکما و صوفیه. و در هر عصر و زمانی در این عالم جماعتی مشغول ازین قوم برای دستگیری بندگان خدای در گوشه و کنار باشند. اما ما بین آنها کسی که اتم و اکمل ازاقران خود است متصدی مطلقه بر خلق از جانب حق باشد،چنانچه در اخبار نبویه نیز وارد است. و چون سیاست جهان با دست شخص متأله اداره شود عالم نورانی گردد که در نشر علم و حکمت و عدل او را تمکنی بسزا باشد و روزگار ریاست او مانند روزگار ریاست پیمبرانست. و چون این جهان از وجود چنین کس تهی شود و کسی نباشد که سنت پیمبران را احیا کند مانند عالم فترت ، عالم را تاریکی جهل و نادانی فراگیرد. مانند زماننا هذا و نیکوترین خواستاران خواستار تأله و بحث باشد. سپس خواستار تأله و زان پس خواستار بحث. - انتهی. ما فی شرح اشراق الحکمة. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شاعر. صاحب بهار عجم از تذکره دولتشاهی نقل میکند که قبل از بعثت رسالت پناه ( ص ) شعرا را حکیم می نوشتند. در تذکره دولتشاهی آمده که قبل از بعثت رسول ( ص ) شعرا را حکماء مینوشته اند. ( از آنندراج ) :