عدیم

معنی کلمه عدیم در لغت نامه دهخدا

عدیم. [ ع َ ] ( ع ص ) گول. || دیوانه. || نیازمند. درویش. ( منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم. ( ناظم الاطباء ). || گاه بمنزله کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.
- عدیم الحرکة ؛ بی حرکت.
- عدیم الرائحة ؛ بی بو.
- عدیم الرأس ؛ بی سر.
- عدیم الطعم ؛ بی مزه.
- عدیم الفضل ؛ بی خرد.
- عدیم المثال ؛ بی مثال. بی مانند.
- عدیم المثل ؛ بی مثل. بی مانند.
- عدیم النظیر ؛بی نظیر.
- عدیم الوفاء ؛ بی وفا.

معنی کلمه عدیم در فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) نیست شده ، نابود.

معنی کلمه عدیم در فرهنگ عمید

معدوم، نیست شده، نابود، نایاب.

معنی کلمه عدیم در فرهنگ فارسی

معدوم، نیست شده، نابود، نایاب
( صفت ) نابود نیست شده .

معنی کلمه عدیم در ویکی واژه

نیست شده، نابود.

جملاتی از کاربرد کلمه عدیم

یا وحیدالجمال نفسی وحید یا عدیم المثال قلبی عدیم
بر آخور است مرا استر عدیم‌المثل که در نهایت پیری در اشتهاست جوان
عدیم را که تمنای بوستان باشد ضرورت است تحمل ز بوستانبانش
برخلاف آن کنون ذات عدیم المثل تو میکند احسان و میگردد ز شرم سایل آب
حیرتم زان نامسلمانی که در خونت کشید کزچه رو رحمش نیامد بر چنین حسن عدیم
هست ممکن فرض هر معدوم‌،‌ لیک این فرض سور در جهان باشد عدیم اندر عدیم اندر عدیم‌!
دوش بر دوش نبی در شرف ذات علی که عدیم است عدیلش چو خداوند کریم
ای بقدر و شرف عدیم شبیه وی به جود و سخا عدیم نظیر
با چنین رتبه که می گویم هجویست مرا بسکه انصاف بود فانی و ادراک عدیم
چندین هزار عالم و آدم که هست نیست جزموجهٔ ز بحر عدیم المثال تو