عدیم. [ ع َ ] ( ع ص ) گول. || دیوانه. || نیازمند. درویش. ( منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم. ( ناظم الاطباء ). || گاه بمنزله کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر. - عدیم الحرکة ؛ بی حرکت. - عدیم الرائحة ؛ بی بو. - عدیم الرأس ؛ بی سر. - عدیم الطعم ؛ بی مزه. - عدیم الفضل ؛ بی خرد. - عدیم المثال ؛ بی مثال. بی مانند. - عدیم المثل ؛ بی مثل. بی مانند. - عدیم النظیر ؛بی نظیر. - عدیم الوفاء ؛ بی وفا.