حدق. [ ح َ ] ( ع مص ) نظر به چیزی کردن. نگریستن به چیزی. ( از منتهی الارب ). || رسیدن چیزی به چشم کسی. || وا کردن مرده چشم را. || گِرد فروگرفتن. گِرد درآمدن. احاطه کردن کسی یا چیزی را. || زدن بر حدقه چشم کسی. ( از منتهی الارب ). حدق. [ ح َ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَدقة. ( دهار ) ( زوزنی ). سیاهی دیده ها. حدق. [ ح َ دَ ] ( ع اِ ) بادنجان. ( منتهی الارب ). بادنجان. باتنگان. ( مهذب الاسماء ). و بعضی گویند نوعی از بادنجان است. و بعضی گویند بادنجان بری است که عرصم و شوکةالعقرب باشد . صاحب تحفه گوید: اسم بادنجان است و به این اسم چیزی را که شبیه به بادنجان است مینامند. و آن ثمر نباتی است بقدر جوز ماثل ، بیخار و بیدانه ، و در تابستان بهم میرسد وزود فاسد میشود و نبات او از نبات بادنجان اندک بزرگتر و رسیده ثمر او زرد. و اهل قدس او را بادنجان بری و اهل حجاز شوکةالعقرب نامند. در دوم گرم و خشک واهل شام جامه به او شویند، بسیار جالی و قایم مقام صابون ، و بخور او جهت بواسیر بیعدیل ، و طلاء حجازی او را گزیدن هوام و عقرب از مجربات شمرده اند. و تدهین روغنی که در او جوشیده باشد جهت اعیا و تقویت بدن و درد گوش نافع و حمول او با عسل جهت کرم مقعد مؤثر و خوردن او با خطر، و مورث کرب و مصلحش سکنجبین است. حدق. [ ح َ ] ( اِخ ) جایگاهی ازاقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است. ( صبح الاعشی ج 1ص 324 ). در معجم البلدان متعرض این ماده نشده است.
معنی کلمه حدق در فرهنگ عمید
= حدقه
معنی کلمه حدق در فرهنگ فارسی
( اسم ) گیاهی است از تیر. بادنجانیان که بوته ای شبیه بادنجان معمولی است و در عربستان و شمال افریقا میروید عرصم شوکه العقرب . جایگاهی از اقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است
معنی کلمه حدق در دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
معنی کلمه حدق در ویکی واژه
از نامهای زنانه در گویش بهاری. اصطلاح دو بخشی متشکل از حَ به معنی بلی یا جواب مثبت و دق که آوار شدن غم و غصه است.
جملاتی از کاربرد کلمه حدق
در دوران معتضد و مقتدر میزیست و گزارشگر معتبر اخبار نغمهسرایان دوران نخست عباسی بود. عبدالله بن معتز از برای زشترویی و چشمان از حدقه بیرون زدهاش، او را جحظهنامید و این لقب، شهرت او شد.
صدر دنیا و دین که خاک درت اهل دیز است سرمه حدقه
سرخوشانیم قدحها ز حدق ساخته ایم با حمیا ز محیای جنان بار دهید
سر: صورت کشیده، خشک، استخوانی و ظریف، چشمها براق و حدقه برجسته، گوشها بلند و نازک و خوش فرم و کاکل کم پشت.
مگر این مشتی خاک را، تا بدانی که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بینظیر، او خالق بینظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
چون دست پیامبر را دیدند که دست امیر المومنین را گرفته و بلند کرده، بین خودشان گفتند به چشمان او بنگرید، که در حدقه میچرخند، چونانکه گویی چشمان مجنونی است.
بندیگردنان بین زرههای اطراف سر و بدن خود مفصلهایی قابل حرکت داشتند. دهان آنها حالتی جالب داشت زیرا زمانی که آرواره پایین آنها به سوی پایین باز میشد سپر قسمت سر آنها نیز حرکت میکرد و دهان بازشده بزرگی تشکیل میشد. آنها مانند بقیه پلمهپوستان دندانهای مشخصی نداشتند و از لبههای تیز لاک استخوانی خود برای گاز زدن استفاده میکردند. حدقه چشم آنها توسط حلقهای استخوانی محافظت میشد که این امر در پرندگان و برخی از ایکتیوسورها نیز دیده میشود.
پیرقلیبیگ، فرستادهٔ شاه عباس به روسیه، پس از بازگشت به ایران، به دستور شاه، زبان از حلقش بیرون آورده شد و چشمانش از حدقه بیرون آمد. نقل شدهاست که به فرمان شاه اسماعیل دوم، بیشتر کسانی که در مراسم مذهبیِ سَب شرکت داشتند، بهعنوان مجازات، قطعهقطعه شدند. همچنین، با رعیت بهمانند بردگان رفتار میشد و مطابق سیاستِ رسمی، آنها حق ترک زمینهای کشاورزی را نداشتند. زمینداران بزرگ شامل علما، معمولاً برای بازگرداندن کشاورزان فراری، دست به دامان دولت میشدند و رعایایی که فرار میکردند مجازات میشدند.
اتن نکته ها که بر حدقه من نشانده ام شاید که بهر زیب کشد زهره در سخاب
نوشتهاند آقامحمدخان در بالای کوه دختران ایستاده بود و با دوربین کشتار مردم شهر را تماشا میکرد. سران سلسله زند را در بالای کوه پیش او میبردند و خان قاجار آنها را تحقیر میکرد. سپس دستور میداد تا گوشهای آنها را ببرند، چشمهایشان را از حدقه خارج کنند و از بالای کوه آنها را به پایین افکنند.
«روزی، چند نفر را در نزد شاه صفی شمشیر میزدند. محمدتقی، از اهالی گناباد، که منجم دربار بود، حضور داشت و برای اینکه وحشیگریها را نبیند چشمانش را بسته بود. شاه صفی متوجه این موضوع شد و بلافاصله دستور داد تا چشمان محمدتقی را از حدقه درآورند.»
پس ای برادر از خواب غفلت برآی و مشاهده کن قدرت قادری را که جسمی به این عظمت را در حدقه چشم که از عدسی بیش نیست جای داده و تفکر کن که کیست که چنین جسمی را مسخر کرده و آسیای آن را به گردش درآورده اگر دیده بصیرت بینا باشد می بینی که اینها همه بندگانی هستند سرگشته، کمر خدمتکاری بر میان بسته، عشق الهی ایشان را واله و سرگردان کرده و به یک اشاره پروردگارشان تا قیامت به رقص افتاده گرد کعبه جلالش طوف می نمایند.
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
بریزد از حدق ابر تر دماغ، سرشک برون شود از سر خاک خشک مغز، خلل
ز رخ تو آفتاب و مه، بحدق برند جمله ره تو در این موکب وسپه، نکنی تا یکجا کنی
پس در تو سه حوض بیافرید و از وی جویها به جمله تن گشاده کرد: یکی دماغ که از آن جویهای اعصاب بیرون آید و به همه تن رسد تا قدرت حس و حرکت در آن می رود. و از وی جویی به درون مهره های پشت بیرون نهاد تا اعصاب از مغز دور نشود و الا خشک شدی. و دیگر حوض جگر. و از وی رگها به هفت اندام گشاده کرد تا غذا در وی روان باشد و سیم حوض دل و از وی رگها به همه تن گشاده کرد تا روح در وی روان باشد و از دل به هفت اندام می رسد. پس تفکر در یک عضو خویش کن که هر یکی چون آفرید و برای چه آفرید. چشم را از هفت طبقه بیافرید بر هیات و لونی که از آن نیکوتر نباشد و پلکها بیافرید تا گرد از وی می شوید و می سترد و مژه ها را بیافرید راست و سیاه تا نیکو تر باشد و تا دیدار چشم بدان قوت می گیرد و تا چون غباری باشد به هم درگذاری تا گرد به وی نرسد، و از میان آن بیرون توان نگرید و خاشاکی که از بالا فرود آید مژه آن را نگاه دارد و چون پرچین چشم باشد و عجب تر از این همه آن که حدقه چند عدسی بیش نیست صورت آسمان و زمین بدین فراخی در وی پیدا آید تا در یک لحظه که چشم باز کنی آسمان با دوری وی بینی و اگر عجایب دیدار چشم و دیدار آینه و آنچه در وی پیدا آید بگویند در مجلدهای بسیار توان گفت.
بیچشمی نهتنها به علت عدم وجود بینایی بلکه به دلیل بدشکلی حدقه، پلکها و حفره چشمی ممکن است منجر به مشکلات جدی در کودک شود. درمان زودهنگام با بسطدهندههای مختلف و جراحی، درصورت لزوم، به کاهش نامتقارنی کره چشم و بدشکلیهای ظاهری در این کودکان کمک خواهد کرد.
قهر باریک دلان را نکشم هیچ سبال تا چو خورشید هم اندر حدق خود نزنم