معنی کلمه طلاء در لغت نامه دهخدا
طلاء. [ طِ ] ( ع اِ ) قطران. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). طِلا. هرچه آن را درمالند بر جائی.( منتهی الارب ). هرچه آن را بمالند. ( منتخب اللغات ). آنچه براندایند از دارو. آنچه از رقیق القوام که بر عضو مالند. دوائی رقیق که بر عضو بمالند. دوایی که بر تن مالند و چون ضماد محتاج بستن نباشد. ادویه مایعی را نامند که بر عضو بمالند و از ضماد رقیق تر باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). برچیزی اطلاق شود که آن را برای تنقیه و تحلیل و تنقیح و قلع آثار بر عضو بمالند، خواه مفرد باشد یا مرکب.( تذکره انطاکی ). مالیدنی. نهادنی. داروئی که به آب رقیق ساخته بمالند. آنچه بر عضو مالند و فرق میان آن و ضماد آن است که طلا به اشیاء سیالی اختصاص دارد که نیاز به بستن دارند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شراب. ( منتخب اللغات ). نوعی از می. ( مهذب الاسماء ). شراب کهن. خمر کهنه. ( فهرست مخزن الادویه ).شراب غلیظی که به سیاهی زند. ( تذکره انطاکی ). شراب مسکری است که در ظرف مشمعی سازند. سیکی. می سیکی. ( منتهی الارب ). می پخته . می پختج. ( منتهی الارب ). می پخته منصف. منصف. و فی الحدیث : سیشرب اناس من امتی الخمر یسمونها بغیر اسمها؛ یرید انهم یشربون النبیذ المسکر المطبوخ و یسمونها طِلاءً. ( منتهی الارب ). می خوشمزه. ( منتهی الارب ). عصیر مطبوخ. ( فهرست مخزن الادویه ). آب انگور مشمش را گویند.( فهرست مخزن الادویه ). مثلث. شراب کهن خوب. ( اختیارات بدیعی ). خمر غلیظ سیاه لون است و بعضی مثلث را به این اسم می نامند و بعضی مطبوخ را. ( تحفه حکیم مؤمن ). آن آب انگور جوشانیده است که طبخ نمایند تا دو ثلث یا کمتر از آن برود و آن را می فختج نامند و بعضی اعراب آن را خمر گویند. آب انگوری است که طبخ دهند تا آنکه نصف آن و یا بیشتر و یا کمتر برود و غلیظ مائل به سیاهی گردد و آن را طلا از جهت آن نامند که اعراب در جرب شتران با قطران زفت میمالند و بعضی همه اقسام خمر را بدین نام مخصوص میدارند و بعضی مثلث را. طبیعت و افعال و خواص آن نیز قریب به خمر و مثلث است. ( مخزن الادویه ). ابن الاعرابی گوید: طلا را در عرب شراب گویند و بعضی گفته اند طلا شراب تیره را گویند و یحیی در علاج نوعی از جنون که او را مانیا گویند فرموده است که او را طلا باید داد تا منفعت کند و از او به خمرتازه عبارت کرده است که کهنه نشده باشد و به طعم بی مزه باشد و چنین گفته اند که کهنه شدن خمر آن باشد که شش ماه بر او بگذرد و بگویند منفعت طلا آن را که خوردن او عادت داشته باشد ( کذا ) و همو در علاج ایلمیا یعنی بیماری صرع گفته است که غذای او باید که طعمه باشد که از آن خلط نیکو حاصل آید و بر خوردن طلا که کهنه تمام شده باشد مداومت نماید. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). طلا بر طبیخ عصیر انگور اطلاق شود که دو ثلث یا بیشتر آن رفته باشد و ایرانیان آن را فختج ( پخته ) نامند. و بعض اعراب آن را خمر خوانند. و در «الملتقی » آمده است که طلا عصیر مطبوخی است که بیش از نصف و کمتراز دو ثلث آن رفته باشد. در بحر الجواهر چنین است. و در نزد فقیهان طلا بر آب انگور مطبوخی اطلاق شود که کمتر از دو ثلث آن رفته باشد بدانسان که اگر نیمی ازآن رفته باشد آن را منصف خوانند و اگر کمتر از نصف آن رفته باشد آن را باذق ( باده ) نامند. و اگر بیشتر از نصف و کمتر از دو ثلث آن رفته باشد نام خاصی ندارد و از جمله انواع طلا عصیر انگور مطبوخی است که آب در آن میریزند آنگاه پیش از غلیان آن را طبخ میکنند چنان که دو ثلث آن برود و یک ثلث آن باقی بماند و بنابراین کمتر از دو ثلث عصیر از بین میرود، همچنین جمهوری را نیز یکی از انواع طلا میشمرند و آن آب انگوری است که آب در آن میریزند و اندکی آن را میپزند. و باید دانست که طلا بر هرگونه آشامیدنی اطلاق میشود که غلیظ شده باشد و مشابه طلائی گردد که آن را بر اعضاء میمالند مانند قطران و مانند آن و این گفته صاحب المغرب است و شکی نیست که اشربه مذکور در نتیجه طبخ غلیظ میشوند هرچند برخی نسبت به دیگری ممکن است غلیظترباشد و طلا به این معنی شامل مثلث هم میشود بلکه صاحب صحاح تصریح کرده است که طلا نام مخصوص مثلث است ، ولی مراد فقیهان از طلا بجز مثلثی است که از اشربه مست کننده به دست می آورند. در بیرجندی چنین است. و صاحب جامعالرموز آرد: طلا آب انگور خالصی است که پیش از غلیان خواه بوسیله آفتاب یا آتش طبخ شود و در نتیجه کمتر از دو ثلث آن برود. در این تعریف قید «خالص »، فختج ( پخته ) و «جمهوری » را از طلا خارج میکند و برخی گفته اند هرگاه بسبب طبخ کمتر از دو ثلث آن برود طلاست واگر نصف آن برود منصف است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || رسن که در پای بچه گوسپند کنند. ( مهذب الاسماء ). رسن که بدان پای بره بندند. || دشنام. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || زن مرد. || باد خوش. || مرغزار باران ریزه رسیده. || زن سالخورده. || زن بیهوده گوی. || زن بدزبان. || دسترس در خوردنی و نوشیدنی. ( منتهی الارب ).