نرم نرم

معنی کلمه نرم نرم در لغت نامه دهخدا

نرم نرم. [ ن َ ن َ ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. ( از ناظم الاطباء ) :
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم.فردوسی.نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم.فردوسی.چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم.فردوسی. || اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج :
ز اسب یَلّی آمد آنگه نرم نرم
تا برند اسپش همانگه گرم گرم.رودکی ( از احوال و اشعار ص 1090 ).همی راندندآن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آواز گرم.فردوسی.کنون آرزویت بیاریم گرم
دگر تازه هر خوردنی نرم نرم.فردوسی.جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم
باری کز او پسنده بشد کار و بار من.ناصرخسرو.مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام.ناصرخسرو.نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لاله او کرد اثر.سنائی. || به آواز پست. یواش. آهسته : مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامه چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
گویدْت نرم نرم همی کاین نه جای توست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.ناصرخسرو.بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.امیرمعزی.

معنی کلمه نرم نرم در فرهنگ عمید

آهسته آهسته.

معنی کلمه نرم نرم در فرهنگ فارسی

آهسته آهسته : مهران وزیرنرم نرم می رفت

جملاتی از کاربرد کلمه نرم نرم

شاه چون اضطراب او می دید زیر لب نرم نرم می خندید
توان به صبر سر سرکشان به دام کشید که نرم نرم خط از حسن انتقام کشید
چون سگ قلتبان همی پوید با خود او نرم نرم می گوید
کنم چو ریگ روان نرم نرم راهی قطع جرس نیم که به چندین زبان کنم فریاد
مشو به سرکشی از خصم زیردست ایمن که نرم نرم خط از حسن انتقام کشید
ای سرو ناز بنده ره رفتنت شوم قربان نرم نرم سخن کردنت شوم
ابر تنک زند به زمین نرم نرم آب نی گرد و نی گل است نه سایه نه آفتاب
آن جوانان براه گام به گام می نمودند نرم نرم خرام
گفت شب بیرون روم من نرم نرم تا ز ظلمت نایدم در کِدیه شرم
دفع چشم بد جهانی را همچنین نرم نرم و خنداخند