شکرافشان

معنی کلمه شکرافشان در لغت نامه دهخدا

شکرافشان. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ اَ ] ( نف مرکب ) افشاننده شکر.آنکه شکر پخش کند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
نمک افشان شدم از دیده کنون
شکرافشان شوم ان شأاﷲ.خاقانی.درخشان شده می چو روشن درخش
قدح شکّرافشان و می نوش بخش.نظامی.غمزش از غمزه تیزپیکان تر
خندش از خنده شکّرافشان تر.نظامی.- شکرافشان کردن ؛ نثار کردن شکر.افشاندن شکر :
در آن عید کآن شکرافشان کنم
عروسی شکرخنده قربان کنم.نظامی. || سخت شیرین. ( یادداشت مؤلف ) :
می کند حافظ دعایی بشنو و آمین بگو
روزی ما باد لعل شکّرافشان شما.حافظ.- شکرافشان شدن ؛ سخت شیرین شدن. مطبوع و دلپسند گردیدن :
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.نظامی. || شیرین سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شه بدان شمع شکّرافشان گفت
تا کند لعل با طبرزد جفت.نظامی.

معنی کلمه شکرافشان در فرهنگ عمید

۱. شکرافشاننده.
۲. [مجاز] شیرین سخن، شیرین گفتار.

معنی کلمه شکرافشان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آن که شکر پخش کند . ۲ - شیرین سخن .

جملاتی از کاربرد کلمه شکرافشان

چو دلبرم سر درج مقال بگشاید ز پستهٔ شکرافشان زلال بگشاید
چون ز نیستان شکرافشان شود بهر حریفان شکرستان شود
زان لبان شکرافشان همه شب تا به سحر بوسه بر جام می باده‌پرستان زده‌ای
ور زان لب خیره شکرافشان کنیی که را به مثال ذره رقصان کنیی
چون بدیدم لب جگر رنگت نمکی داشت و شکرافشان بود
پستهٔ تو در سخن تا شکرافشان شده عقل ز تشویر او بسته دهان آمده
از جزع تو اقلیمی در شور و تو از شوخی لعل شکرافشان را خاموش نهادستی
لیلی و به خنده شکرافشان مجنون و زدیده گوهر افشان
گه از می تلخ می‌کن آن دو لعل شکرافشان را که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
لب شکرافشان شکرریز کرد همه مرز چین را شکرخیز کرد