معنی کلمه جامگی در لغت نامه دهخدا
گیرم ندهی جامگی و بارگیم
آخر بدهی سیم غلا بارگیم.سوزنی.هست ارجامه خانه فلکیش
جامگی زآفتاب و از مهتاب.سوزنی.که ملک ملک امیر مقرب است و جهان
بجامگی به کل و کور داده و نانی.سوزنی.پدر من [ معزی ] امیر الشعراء برهانی رحمة اﷲ... مرا به سلطان ملکشاه سپرد... پس جامگی و اجراء پدر بمن تحویل افتاد و شاعر ملکشاه شدم. ( چهار مقاله ص 14 از حاشیه برهان چ معین ). کلمه جامگی برای نقد میباشد برخلاف اجرا که از جنس بوده است : سالی در خدمت پادشاه روزگار گذاشتم.... و از اجراء و جامگی یک من و یک دینار نیافتم. ( چهار مقاله ). روزی به دیوان عطانشسته بود و حشم را جامگی میداد. ( تاریخ طبرستان ). این جماعت بی آنکه جنگی بود بفرستادند و از سلطان درخواست جامگی و اقطاع کرده قلعه باز سپردند. ( تاریخ طبرستان ).
زین ره که نجات نامه دارم
نه جامگی و نه جامه دارم.نظامی.امیر بصره خواست تا جامگی به وی دهد. اورا طلب کردند در ستورگاهی بود که رنج شکم داشت و ازعبادت یکدم نمی آسود و آن شب حساب کردند شصت بار آب دست کرده بود و وضو میساخت و در نماز میرفت. ( تذکرة الاولیاء ). پیش از این عموم لشکر مغول را مرسوم و جامگی و اقطاع و تغار نبود بعضی بزرگان بقدر تغار می ستدند و بیشتر نه. ( تاریخ غازان ص 300 ). || خوراک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || فتیله تفنگ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || دُردی پیاله. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). || قطعه ای از پارچه پنبیین که برای یک جامه بس باشد. ( ناظم الاطباء ). جامه. پوشاک. کسوة.