بهرحال

معنی کلمه بهرحال در فرهنگ فارسی

در همه حال بهمه صورت در هر صورت .

جملاتی از کاربرد کلمه بهرحال

میان خاک خون خوردی بهرحال که نامم باز دیدی عین احوال
چون رسم چنین بود بهرحال دندان بکند ز من تبه شعر
و هم نصرآبادی راست گفت محبّت بیرون نا آمدن است از دوستی بهرحال که باشد.
هر که با تو راست رو نبود بهرحالی چو تیر خود زره در کردن اوزه شود همچون کمان
دعای خلق به نیکی رساد در تن تو که داعی تو بهرحال مُستَجاب دعاست
امروز بهرحال به از دی و پریرست عالم همه پر عنبر سارا و عبیرست
مدد عشق تو خواهیم بهرحال که هست عمرها رفت که ما در پی این تاییدیم
باری او بود بهرحال مرا مایهٔ عیش چه به هنگام تفرج چه به هنگام شکار
مستیم ز روی تو، بهرحال که هستیم تو ساقی جانها شده در بزم الهی
امروز بهرحالی بغداد بخاراست کجا میر خراسان است پیروزی آنجاست