تازه کردن

معنی کلمه تازه کردن در لغت نامه دهخدا

تازه کردن. [ زَ / زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نو کردن. دوباره کردن. از نو کردن. احیا کردن. اعاده. تجدید کردن :
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.دقیقی.عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.آغاجی.بدو گفت سوگند را تازه کن
همه کار بر دیگر اندازه کن
که چون بازگردی نپیچی زمن
نه از نامداران این انجمن.فردوسی.وگر جز بر این گونه گویی سخن
کنم تازه پیکار و کین کهن.فردوسی.بیامد بخواهد ازوکین من
کند تازه او باز آئین من.فردوسی.که خواهد از این دشمنان کین من
کند در جهان تازه آیین من.فردوسی.میر یوسف که همی تازه کند رسم ملوک
میر یوسف که همی زنده کند اسم پدر.فرخی.رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک ، بارت عز و بیداری تنه.منوچهری ( دیوان چ کازیمیرسکی ص 108 ).برخیز و بسیستان آی با سرهنگان و حشم که جمع شده است... تا عهد تازه کرده آید. ( تاریخ سیستان ). عاقرقرحا، یاد کرده آمد اندر باب طا، که او بیخ طرخون دشتی است لیکن اینجای ذکرش تازه کردیم تا تمام تر بود. ( الابنیه عن حقائق الادویه ). تا آنگاه که رسولان فرستاده آید و عهدهاتازه کرده شود. ( تاریخ بیهقی ). صاحب بایستاد تا پدرحسنویه فرازرسید و عهد تازه کردند. ( مجمل التواریخ ). تا وقت دجال بزیر آید [ عیسی علیه السلام از بیت المعمور ] و دین پیغامبر ما صلوات اﷲعلیه تازه کند. ( مجمل التواریخ ). شاه ندانست که هر شب خط مندل تازه یابدکردن. ( اسکندرنامه قدیم نسخه سعید نفیسی ). و این ربض را بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی ، عمارت تازه کردندی و ارسلان خان بروزگار خویش بفرمود تا در پیش آن ربض ربضی دیگر بنا کنند. ( تاریخ بخارا ). بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی عمارت تازه کردند. ( تاریخ بخارا ). دو من انگبین و چهار من شراب انگوری بهم بیامیزند و داروهای مذکور در خرقه ای فراخ بندند و هفت روزدر آفتاب نهند تا سه بار و [ هر بار ] دارو تازه می کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و خربزه بسیار زکام را تازه کند و آنرا که مستعد آن باشد زکام آرد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روزآب و نمک تازه کنند، پس آنرا بشویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه تازه کردن در فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - زنده کردن . ۲ - بارونق کردن . تعمیر کردن .

معنی کلمه تازه کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- نو کردن دوباره کردن احیا کردن . ۲- شاد کردن خوشحال ساختن . ۳- با رونق کردن . ۴- آباد کردن .

معنی کلمه تازه کردن در ویکی واژه

زنده کردن.
بارونق کردن. تعمیر کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تازه کردن

نشستند با او دلیران به هم به می تازه کردند روی دژم
من و ذوق باده نوشی، ز ایاغ صبحگاهی گل نغمه تازه کردن، به دماغ صبحگاهی
که کشتند طاووس باغ تو را وزو تازه کردند داغ تو را
ز کین دل و حمیت نام و ننگ همی تازه کردند آیین جنگ
به لطف حرف کسان تازه کردن معنی نمک حرامی خوان گدایی سخن است
چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
به پاسخ گشادند یکسر زبان دعا تازه کردند بر مرزبان
باری از این گونه سخن فرمایش ها کرد، و تازه کردن گفت را فزایش ها فرمود، من پیش از آنکه گمان سنجد، ترسناک آمدم، و از یاوه درائی های رفته خاک خوردم.دیرینه یار خود را از همه کیهان گزیدم و تا نام هستی در پس زانوی سازگاری خزیدم، مصرع: شوم با بخت خود سازم چو مسکینی به مسکینی. تو هم اگر یاری و در کار یاری دستیار، بی گفت مفت مهربان جفت خود را هم خفت باش و با جامه یگانه خویش بی اندیش خویش و بیگانه هم خانه زی. اگر جز این شماری آری و کاری گزاری، آشنائی ما و تو از یاد است و چراغ آمیزش را روشنائی بر باد. هر چه جز این پند فراموش کن، و زبان از گفت ناپسند خاموش. خدا سایه این دو دوست را که یار دلند نه بار دل از سر ما کم نخواهد و چشم از تماشای بهشتی دیدارشان فراهم نکند.
چنین کنم. و خدمت کرد و بازگشت، و وی را بطارمی‌ بباغ بنشاندند و وزیر و صاحب دیوان رسالت آنجا آمدند و عهد تازه کردند وی را با سلطان و سوگند دیگر بدادند و بازگردانیدند، و نماز دیگر برنشست و سوی چغانیان برفت.
پس آنگه شد روزگاری دراز همه عهد‌ها تازه کردند باز