معنی کلمه توجیه در لغت نامه دهخدا
بنده رااز تو سوءالیست به توجیه سؤال
نکند مردم پاکیزه سیر جز تکریم.سعدی. || کسی را گسیل کردن به کاری. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ): وجهته فی حاجة و وجهت الیها کذلک ؛ گسیل کردم او را به حاجتی و فرستادم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || و فی المثل : وجه الحجر وجهة ما له ُ ( بالنصب و الرفع )؛ ای تدبیر امر کن به روشی مناسب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اقرب الموارد شود. || بزرگ و باقدر گردانیدن ، یقال : وجه الامیر زیداً. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی بر یک نسق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بر یک روش گرداندن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || بر یک روش کردن باران زمین را. || مایل به شمال نشاندن نخله را تا راست گرداند آنرا باد شمال. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مائل شدن دست و پاهای اسب یا نزدیکی تندی پس سم و پی پای و دست به سمها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نخست برآمدن هر دو دست اسب کره از شکم مادر وقت زادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیرون رویه میل کردن سم ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نیک بیان کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || پیچیدگی است در هر دو بند دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از عیبهای خلقیه اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 26 شود. || ( اصطلاح بدیع ) سخنی گفتن که محتمل دو معنی بود چنانکه کسی درباره خیاطی یک چشم گفت :
خاط لی عمروقبا
لیت عینیه سوا.
که محتمل است از مساوی بودن هر دو چشم ، کور بودن و یا بینا بودن را اراده کرده باشد. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ایراد کلام بر وجهی که کلام خصم بدان مندفع گردد. و گفته اند بر وجهی که منافی کلام خصم باشد. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || بیان نیک و توضیح و تفسیر و دلیل و حجت. ( ناظم الاطباء ). تعبیر کردن. معنی کردن. تأویل کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ترتیب حساب و حواله برات دیوانی. ( ناظم الاطباء ). ج ، توجیهات : و اسم توزیعات و علاوات و سمت توجیهات و محالات و رسم تحصیصات و حوالات حذف و محو کنند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 140 ). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || ( اِ ) ( اصطلاح عروض ) در شعر حرفی است که قبل حرف رَوی در قافیه مقیدواقع شود و آن را بهر حرف و حرکت که خواهند تغییر دهند، کقول امری ءالقیس :