منافی

معنی کلمه منافی در لغت نامه دهخدا

منافی. [ م ُ ]( ع ص ) نیست کننده و باطل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مخالف. مغایر. بر ضد. ( از ناظم الاطباء ). ناسازگار. ناسازوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. ( المعجم چ دانشگاه ص 289 ). آنچه گفتیم که عدالت هیئتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است. ( اخلاق ناصری ). خیر خلق منافی مطلوب او بود. ( اخلاق ناصری ). کذب منافی این غرض است. ( اخلاق ناصری ). چه داندکه منافی حال اوست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 70 ). تعرض حقیقی از جهت استنشاق نفحات ربانی منافی صدق نبود. ( مصباح الهدایه ایضاً 135 ). اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود... ( مصباح الهدایه ایضاً ص 146 ).
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش.حافظ.- منافی عفت ؛ مخالف عفت. مغایر با پاکدامنی.
|| ( اصطلاح حقوق جزا ) امور جنسی به معنی هرچه وسیعتر که بحسب عرف واحساسات یک جامعه شرم آور باشد و به منظور مواقعه یاشروع در آن صورت نگیرد. اگر به منظور مواقعه یا شروع در آن صورت گیرد «هتک ناموس » و یا شروع در هتک ناموس است نه منافی عفت. بنابراین شروع به جرم هتک ناموس و جرم منافی عفت بحسب غرض مرتکب مشخص می شود. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || دورکرده و رانده. ( ناظم الاطباء ).
منافی. [ م َفی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به گروه عبدمناف ، اگرچه قیاس این بود که عبدی گویند جهت رفع اشتباه منافی گفتند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه منافی در فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) طرد کننده ، نیست کننده . ۲ - (ص . ) مخالف ، ضد.

معنی کلمه منافی در فرهنگ عمید

۱. طردکننده.
۲. نیست کننده.
۳. مخالف.

معنی کلمه منافی در فرهنگ فارسی

طرد کننده، نیست کننده ، مخالف
۱ - ( اسم ) نیست کننده نفی کننده طرد کننده . ۲ - ( صفت ) مخالف ضد . یا منافی عفت . آنچه که مخالف با عفت باشد
منسوب به گروه عبد مناف اگر چه قیاس این بود که عبدی گویند جهت رفع اشتباه منافی گفتند .

معنی کلمه منافی در ویکی واژه

طرد کننده، نیست کننده.
مخالف، ضد.

جملاتی از کاربرد کلمه منافی

اگر کسی گوید که کافران رسول خدا را می‌رنجانیدند پیوسته، که دندان رباعیه وی می‌شکستند، و پیشانی وی مجروح میکردند، و این منافی عصمت است.
دو صورت که هر دو منافی نیابند یکی خاک میدان یکی مشک اذفر
«شما نیک می‌دانید که کرامت انسانی مستلزم احترام به آزادی، حقوق بشر، حقوق اقلیت‌های دینی و مذهبی و قومی و اهتمام به دموکراسی و پرهیز از خوانش‌های منافی کرامت انسانی از دین اسلام است.
و این صفت خبیثه از جمله مهلکات عظیمه و منافی ایمان، بلکه شعبه ای است از شرک به خداوند رحمن دنیا و آخرت بنده از آن ویران و پریشان می گردد و از این جهت خداوند منان در مذمت کسانی که چشم به غیر او دارند می فرماید: «و لله خزائن السموات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون» یعنی «خزانه های آسمان و زمین، ملک خدا است و لیکن منافقین برنمی خورد و طمع از این و آن دارند» و می فرماید «إن الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم» به درستی که آنچنان کسانی را که می خوانید غیر از خدا جماعتی هستند مانند شما عاجز و بی دست و پا» و نیز می فرماید «ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه» به درستی که «کسانی را که غیر از خدا می خوانید روزی شما در دست ایشان نیست پس روزی را از نزد خدا بطلبید و بندگی او را کنید» و در اخبار داود علیه السلام وارد است که «ای داود هیچ بنده ای از بندگان من دست به دامن کسی از بندگان من نزد که من ندانم که از دل به او امیدوار است مگر اینکه اسباب آسمان ها را از پیش روی او قطع می کنم و زمینی که در زیر قدم او است بر او خشمناک می گردانم و باک ندارم به هر وادی که هلاک شود» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر که طلب عزت کند به واسطه بندگان، خدا او را ذلیل می سازد» و منقول است که «در تورات نوشته است: ملعون است هر که اعتماد او به انسانی مثل خود باشد» پس سزاوار مومن آن است که دامن همت بر میان زند و نفس خود را از صفت خبیثه خلاص سازد و به تحصیل ضد آن، که توکل است پردازد.
نباشد امر و احکامش گزافی که باشد با اراده حق منافی
اگر وصف و حالی‌ست در من منافی مدد کن که باشم از آن جمله تارک
و آنچه گفتیم عدالت هیأتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است، چه آن هیأت نفسانی را به سه وجه اعتبار کنند: یکی به نسبت با ذات آن هیأت، و دیگر به اعتبار با ذات صاحب هیأت، و سیم به اعتبار با کسی که معامله بدان هیأت با او اتفاق افتد. پس به اعتبار اول آن را ملکه نفسانی خوانند، و به اعتبار دوم فضیلت نفسانی، و به اعتبار سیم عدالت. و در جملگی اخلاق و ملکات همین اعتبارات رعایت باید کرد.
تا کی ستم سپهر جافی بینم؟ وین دور مخالف منافی بینم؟
آری: هر که سر شد درد سرش باید کشید و هر که سرور شد بر زیردستان بایدش بخشید اگر او فریاد ایشان را گوش نکند چه بزرگی بر ایشان فرو شد؟ و اگر او به داد ایشان نرسد چه خراجی از ایشان بستاند؟ رنج دستان ایشان بر او گواراست اگر عرضه از دست ایشان بستاند نام سروری بر او رواست اگر نامه ایشان را بخواند سلطان، حکم آفتاب دارد، باید پرتو التفات خود را از هیچ ذره بی قدری دریغ ندارد و این شیوه را منافی بزرگی نداند زیرا که شأنی اعظم از شأن خدائی نیست و جناب احدیت از غور رسی احدی عار ندارد، و دست رد بر سینه احدی نمی گذارد.
می نماید منافی این حکم بی خرد بهتر آن که باشد بُکم