تفقه
معنی کلمه تفقه در فرهنگ معین
معنی کلمه تفقه در فرهنگ عمید
۲. فقیه شدن.
۳. فهمیدن و دانا شدن.
معنی کلمه تفقه در فرهنگ فارسی
۱ -( مصدر ) فقه آموختندانشمندی جستن . ۲ - ( اسم ) فقاهت دانشمندی . جمع : تفقهات .
کرمکی است خرد
معنی کلمه تفقه در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه تفقه
مکتب فقهی سید علی سیستانی مکتبی تلفیقی یا تطبیقی از مکاتب فقهی مشهد، قم و نجف تلقی میشود. در تفقه سید علی سیستانی آرای میرزا مهدی اصفهانی از مشهد، سید حسین طباطبایی بروجردی از قم و سید ابوالقاسم خویی از نجف مشهود است.
هستی با همه ی اجزایش سخن همی گوید «وان من شی ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم »
تفقه فقها در جهان طریقت تست مباد هرگز نام تو از جهان مفقود
هیچ حیوان از حیوانات خرد و بزرگ نیست که نه به زبان حال بر جلال آفریدگار خویش این ثنا نمی کند، بلکه هیچ نبات نیست که نه این منادی نمی کند، بلکه هیچ ذره ای از ذره های عالم اگرچه جماد است نیست که این منادی نمی کند، و آدمیان از سماع این منادی غافل «فانهم عن السمع لمغزولون و ان من شییء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم»: و این نیز عالمی است از عجایب بی نهایت و شرح این خود ممکن نشود.
و چو بر هر مردمی واجب است که سخن خدای را بشنود، واجب آید که نبشته خدای تعالی همیشه اندر عالم حاضر باشد، لاجرم این نبشته که سخن خدای است، پیش از آمدن مردم اندر این عالم حاصل و حاضر بوده است اندر این عالم، چنانکه به طاعت داشتن (طبایع مر نبات را و به طاعت داشتن نبات و طبایع مر حیوان را و به طاعت داشتن نبات و) طبایع و حیوان مر مردم را، (ایزد تعالی) طاعت خویش بر مردم نبشته است، و لیکن بیشتر از مردمان از این فرمان غافلند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم) و جز آن. پس درست کردیم که سخن گفتن خدای با مردم از راه کتابت است.
پس آن جزو که قصد بالا کرد عالم علو از افلاک و انجم و غیر آن ساخته شد و آن جزو که در نشیب بماند زمین وکوه و دریا و دیگر اجناس بدان ترتیب که گفتیم ازو بیافرید. پس آن لطیفه که از صفت محبت محمدی برخاسته بود اول گرد ملکوت ارواحش برآوردند و آنگه از دروزاه جوهر او را بر صورت و صفت ملک و ملکوت گذر دادند تا هیچ ذره از ذرات کاینات از ملک و ملکوت نماندکه در وی سری از اسرار محبت تعبیه نکردند تا هیچ ذره از محبت خالق خویش بقدر استعداد خالی نباشد و بدان بزبان حال خویش حضرت عزت را حمد و ثنا میگوید «و ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم» بیت
خواجه امام بو نصر عیاضی سرخسی گفت من بنشابور بودم بتفقه، پیش خواجه امام بومحمد جوینی مدتی رنج بردم، و خلاف و مذهب تعلیق آموخته، بشنودم کی شیخ بوسعید از مهنه آمده است و مجلس میگوید. بر سبیل نظاره به مجلس اورفتم. چون نظرم بروی افتاد از هیبت وسیاست او تعجب کردم و چون در سخن آمد و راه خدا اینست مرا هم بدین راه باید رفت. در دلم این اندیشه بگذشت شیخ در حال از سر منبرگفت درباید آمدن. من از سخن شیخ بشگفت ماندم تا از کجا گفت. در دل خویش شبهتی درآوردم کی مگر اتفاق چنین افتاد. دیگر بار آن در خاطرم در آمد. شیخ گفت این حدیث تأخیر برنتابد. چون کرامت شیخ مکرر شد شبهت برخاست.
و پشه را الهام دهد تا بداند که غذای وی خون و پوست توست. وی را خرطومی نیز و باریک و مجوّف بیافرید که تا به پوست تو فرو برد و آن خود می کشد، و وی را نیز حسی بداد تا چون دست بجنبانی که وی را بگیری بداند و بگریزد و وی را دو پر لطیف بیافرید تا بتواند پریدن و زود بتواند گریختن و زود باز تواند آمدن اگر وی را عقل و زبانستی چندان از فضل و عنایت آفریدگار شکرکندی که همه آدمیان عجب مانندی، لکن پیوسته به زبان حال شکر می گوید و تسبیح می کند، «ولکن لا تفقهون تسبیحهم».