مگو شب، سیه زال نامهربانی که زاید ازو طفل امّید خایب
خایب و خاسر آن کسی را دان که ز گفتارشان نیافت امان
گرامی سرور مهربان حاجی اسمعیل بیک، از اول ماه تااکنون سه چهار مرتبه محض ملاقات و پرسش حالات شما راهی دور و دراز پیموده ام و به خلاف روزگار گذشته هیچ نوبت حاضر نبودی، محروم و خایب مراجعت کردم. حق مساله همان ملاقات مجرد و صحبت یک ساعته نبود، بنا داشتم تا روز است و تو از کار تعزیه و خدمت تکیه فارغی با هم مشغول مقابله کتاب باشیم و چون نوبت رزیت و عزا رسید من هم خودی در میان انداخته شاید از برکات همراهی شما و دولت قبول جناب سیدالشهدا صلوات الله و سلامه علیه ما را هم با همه آلودگی و فقدان قابلیت خار آن خرم بوستان و خاک آن بلند آستان شمارند. چون مقدر نبود میسر نشد.
و او خایب و نادم بماند ع ، کَرَاجٍ آبَ مَکسُورَ النِّصَابِ . این فسانه از بهر آن گفتم تا اوّل و آخرِ این کار نیکو بنگری و فاتحت با خاتمت برابر کنی و بدانی که خوض پیوستن اولیتر یا عنانِ عزم بازکشیدن، تا نه تعجیلی رود که در ورطهٔ ندامت افکند و نه توقّفی که از ادراکِ فرصت باز دارد.
بنشاندیم هر طرف نایب تا نمانند از این عطا خایب
پروردگارا، آمرزگارا، ازل مخلوق، اذل امکان، اقل موجود با فرط آلودگی و شرط بی وجودی ها، در پیشگاه شهود محمود مسعود چون تو واجب الوجودی که مسجود بشر و ملک است، و نمازگاه زمین و فلک، تهیه ساز سجود دارد، ترا به حشمت توحید و حرمت حبیب خود که این مسکین مستکین و عام خام و کور بی نور و نادان حیران را از دولت قبول و عزت وصول محروم و خایب و دور و غایب مخواه. زلات گذشته او را به رحمت بی منت خویش جامه صفح و بخشایش درکش و بر این بازگشت ناقص عیار ثابت و استوار بدار، و انابت وی را به عوارف بی ضنت تکمیل و تقویت کن. بندگی ها و پرستش سست بنیاد آینده او را به فضل خداوندی در پذیر.
مشو یک زمان غافل از آستانش که هرکس غایب شد او هست خایب
غرض، از رفیقان و از آشنایان چو جان بود نومید و دل بود خایب