معنی کلمه خاکستر در لغت نامه دهخدا
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.( ویس و رامین ).مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.ناصرخسرو.عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.ناصرخسرو.دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.ناصرخسرو.دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.مسعودسعد.گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.امیرمعزی.نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.؟ ( از کلیله و دمنه بهرامشاهی ).گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.خاقانی.او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.خاقانی.مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272 ). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. ( گلستان سعدی ).
آتش افسرده از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.واصف ( از فرهنگ ضیاء ).- امثال :
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش .
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
|| خاکستر در اصطلاح زراعتی : پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس ،سود، آهک ، منیزیم ، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیه خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است :