معنی کلمه خاره در لغت نامه دهخدا
از آن کوهسار آتش افروختند
برآن خاره بر خار می سوختند.فردوسی.چگونه راهی ، راهی درازناک و عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خاره خار .بهرامی.ملک را عونی و اندیشه به وی یافته است
که تف هیبتش از خاره کند خاکستر.فرخی ( چ عبدالرسولی ص 57 ).تا همی پیدا بود نیک از بد ونرم از درشت
همچو سنگ خاره از بیجاده و لیل از نهار.فرخی.بر سنگلاخ دشت فرود آمدی خجل
اندر میان خاره و اندر میان خار.فرخی.شکفته لاله رخساره حجاب لاله جراره
بر از عاج و دل از خاره تن از سیم و لب از شکر.عنصری ( از آنندراج ).نبشته چنین است برخاره سنگ
که گیتی بکس برندارد درنگ.( گرشاسب نامه ).آتش به مراد تست زنده
در آهن و سنگ خاره پنهان.ناصرخسرو.کهن گشتی و نو بودی تو بی شک
کهن گردد نو ار سنگ است خاره.ناصرخسرو.از سنگ خاره رنج بودحاصل
بی عقل مرد سنگ بود خاره.ناصرخسرو.ازخاک و خار و خاره به اردیبهشت ماه
روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار.سوزنی.گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.سوزنی.برشه از رای سدید وی بود آسان گشای
سد اسکندر که هست از خاره و روی و حدید.سوزنی.نسیم خلق تو گر در ضمیر وی چو خضر
بخاره بر گذرد بر دمد زخاره خضر.سوزنی.آتش زآهن آمد و زو گشت ایمن آب
آهن زخاره زاد و از او گشت خاره سست.خاقانی.زیرا بخاک و خاره دهد خرقه آفتاب
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد.خاقانی.دولت آنجا که راهبر گردد
خار خرما و خاره زر گردد.نظامی.به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی
که ای کوه ارچه داری سنگ خاره
جوانمردی کن وشو پاره پاره.نظامی.تیرش ارسوی سنگ خاره شود
سنگ چون ریگ پاره پاره شود.نظامی.