معنی کلمه حنک در لغت نامه دهخدا
- حنک الغراب ؛ منقار کلاغ. ( مهذب الاسماء ). منقار زاغ و سیاهی آن. ج ، احناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| زیر زنخ از مردم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- تحت الحنک ؛ رجوع به تحت الحنک شود.
|| گروهی که بطلب آب و علف بزمین دیگر روند تا آنجا ستور بچرانند. || پشتهای باریک و بلندکه سنگهای آن سپید و نرم مانند کلوخ باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کام کودک را بمالیدن بهر چیزی که بود. ( المصادر زوزنی ).
حنک. [ ح ُ / ح ِ ] ( ع اِ ) آزمایش و تجربه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
حنک. [ ح ُ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حنیک. ( اقرب الموارد ). رجوع به حنیک شود. || مرد دانا و استوار بتجربه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
حنک. [ ح َ ] ( ع مص ) آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). حَنَک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || لبیشه کردن اسب را. || استوار کردن. || خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( محیط المحیط ).
حنک. [ ح ُ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنکة،آزمایش. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حنکة شود.