مزعفر

معنی کلمه مزعفر در لغت نامه دهخدا

مزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] ( ع ص ، اِ ) پالوده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( نشوء اللغة ص 91 ). || شیر سرخ که اسدالورد باشد. ( منتهی الارب ). اسد الورد. ( اقرب الموارد ). شیر سرخ که رنگ آن مابین کمیت و اشقر بود. ( ناظم الاطباء ). شیر. ( مهذب الاسماء ).
مزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] ( ع ص ) زعفرانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( آنندراج ) ( غیاث ): ثوب مزعفر؛ جامه رنگ کرده به زعفران. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). رنگ داده شده به زعفران. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). به زعفران رنگ کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). زعفرانی. زعفران زده. به زعفران کرده. زعفری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آلوده به زعفران :
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
به خوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا .خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 11 ).خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم
حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است.خاقانی.آبش ز لطافت انگبین وار
بادش ز نشاط زعفران بار
بس ساخته خضر در حریمش
حلوای مزعفر از نعیمش.( از ترجمه محاسن اصفهان ص 10 ). || به رنگ زعفران. زعفرانی.زردرنگ :
زمانی بود و سر برزد مه از کوه
برنگ روی میخواران مزعفر.( منسوب به منوچهری ).همه دشت گلرخ همه باغ پر گل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.ناصرخسرو.لعل کرده رخ مزعفر خویش
به می همچو آب غازه من.سوزنی.هرچند شود ز ننگ تضمین
رخساره طبع من مزعفر
پرسم ز عدوت نیم بیتی
انجیره فروش را چه بهتر.عمادی شهریاری.خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به لب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند.خاقانی ( دیوان ص 114 ).ویحک ز هر شبانگه در آب گرم مغرب
غسلش دهند و پوشند آن حله مزعفر.خاقانی.رخساره عاشقان مزعفر باید
ساعت ساعت زمان زمان تر باید
آن را که چو مه نگار در بر باید
دامن دامن کله کله زر باید.خاقانی ( دیوان ص 718 ).و سرادق مزعفر در چهره هفت طارم اخضر کشید. ( سندبادنامه ص 111 ).
کی نماید آب رویم در چنین دریا که من
روی خود چون مرد دریائی مزعفر یافتم.عطار.

معنی کلمه مزعفر در فرهنگ معین

(مُ زَ فَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - زرد، به رنگ زعفران . ۲ - غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند.

معنی کلمه مزعفر در فرهنگ عمید

۱. زعفرانی، زردرنگ.
۲. طعامی که آن را با زعفران خوش بو و رنگین کرده باشند، خوراکی که در آن زعفران ریخته باشند.

معنی کلمه مزعفر در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خوراکی ( پلو یا چلو ) که با زعفران خوشبو و رنگین شده باشد . ۲ - زعفرانی زرد رنگ .
پالوده

معنی کلمه مزعفر در ویکی واژه

زرد، به رنگ زعفران.
غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند.
زرد- به رنگ زعفران

جملاتی از کاربرد کلمه مزعفر

تا نشاند آرزوی نرگس بیمار تو ناردان اشک رویم را مزعفر می‌کند
ز روی زرد همچون زعفرانم جهانی را مزعفر می‌توان کرد
فی الحال سرخ‌روی دو عالم شوم به حکم گر یک نظر کنی تو به روی مزعفرم
چون در مصاف باشد با تیغ و رمح و مغفر گردد رخ سواران از بیم او مزعفر
ماییم بلای دی چشیده چون باغ ز زخم دی مزعفر
مرغ بریان چو با مزعفر شست جمع او را چو خود پریشان کرد
دل سودا زده چون بوی مزعفر بشنید پیش ازو روح، روان از پی خوردنها رفت
مسمنی به مزعفر به پخته کاری گفت «بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم»
اگر صحن مزعفر را بیابی بخور چندان که جان را جا نماند
برنج مزعفر سرافشان به قند نهادند پیش یل هوشمند