حاجبی

معنی کلمه حاجبی در لغت نامه دهخدا

حاجبی. [ ج ِ ] ( ص نسبی ) منسوب بحاجب. سمعانی گوید: «و هذه النسبة الی الجد و اسمه حاجب » و در کتاب انساب گروهی با این نسبت ذکر شده اند. || ابروئی . || ( حامص ) پرده داری : «خواجه احمد حسن و دو حاجب دیگر با وی بودند و بسیار مرتبه داران و غلامی را از آن خواجه بحاجبی نامزد کردند. ( تاریخ بیهقی ). امیر فرمود وی را بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند. ( تاریخ بیهقی ). باز مجاملتی در میانه بماند که ترک آرام گیرد و این پسر او را، ستی هم فردا بباید نواخت و حاجبی داد. ( تاریخ بیهقی ). و اکنون بعاجل الحال فرزند حاجب را، ستی ولدی ومعتمدی نواختی تمام ارزانی داشتیم و حاجبی یافت. ( تاریخ بیهقی ). غلامی از آن وی را حاجبی دادند و خلعت پوشانیدند که به رسم حاجبی با وی برفت... ( تاریخ بیهقی ). غلامش را سیاه پوشانیدند بحاجبی... ( تاریخ بیهقی ). امیر حاجبی بفائق داد....». ( تاریخ بیهقی ). رجوع شود به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 286 و 288 و 332 و 335 و 381 و 545 وانساب سمعانی ورق 149 و ترجمه تاریخ یمینی ص 34.
حاجبی. [ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به احمدبن ابراهیم بن احمدبن حاجب نیشابوری ، در این لغت نامه ، و انساب سمعانی ورق 149.
حاجبی. [ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به اسماعیل بن محمدبن حاجب در این لغت نامه و انساب سمعانی ورق 149.
حاجبی. [ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به صخربن محمدبن حاجب ، در این لغت نامه ، و انساب سمعانی ورق 149.
حاجبی.[ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به محمدبن احمدبن الهیثم ابن صالح... در این لغت نامه ، و انساب سمعانی ورق 149.
حاجبی. [ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به موسی بن علی بن مذاح خیاط، در این لغت نامه ، و ورق 149 انساب سمعانی.
حاجبی. [ ج ِ ] ( اِخ ) رجوع شود به میمون بن ظاهربن عبداﷲبن محمدبن احمدبن حاجب ، در این لغت نامه و انساب سمعانی ورق 149.

معنی کلمه حاجبی در فرهنگ فارسی

منسوب بحاجب ابروئی پرده داری

جملاتی از کاربرد کلمه حاجبی

روم و چین صافی کند، یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود
ما زله خوار مائدهٔ میر حاجبیم نعمان روزگار طفیلی خوان ماست
حاجبی آمد برون از پرده او ایستاد و دست او بگرفت او
بی وزیری و حاجبی و سپاه کارها خود بخود کند آن شاه
دع ترمنی بسهام لحظ فاتک من رام قوس الحاجبین تهدفا
فرمان خداوند رسید بر زبان حاجبی. گفت: چرا دیگر بار بازنپرسیدید؟ گفتند: چنین بایست کرد، پس ازین چنین کنیم. امیر گفت «اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی، فرمودمی تا شما را گردن زدندی اکنون هر یکی را هزار تازیانه باید زد تا پس ازین هشیار باشند» هر دو تن را ببردند و بزدند.
نه حاجبیش، چو درگاه خسروان غیور؛ نه مانعیش، چو خرگاه خواجگان لئیم
حاجبین شه که قوسین آمده خود حجاب و پردهٔ عین آمده
به دیده‌بانی چشم و خبرپژوهی گوش به حاجبیّ دو ابرو و منهیی گفتار
می کشد هر لحظه ابرویش کمان بر آفتاب کی کند هر حاجبی با شاه خاور خرخشه