معنی کلمه جود در لغت نامه دهخدا
مبدع هر چشمه که جودیش هست
مخترع هرچه وجودیش هست.نظامی.سود رساندن بدانچه شایسته و سزاوار است بنحوی که نه غرضی از آن استشمام شود و نه اندیشه تقاضای عوضی پیرامون آن بگردد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات ). || ( ص ، اِ ) ج ِ جواد، بمعنی سخی. || ج ِ جیدانة و جیداء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جواد و جیدانة و جیداء شود. || ( مص ) بزرگوار شدن. ( اقرب الموارد ). جوانمردی کردن. ( منتهی الارب ). || بخشیدن. ( اقرب الموارد ). بذل وبخشش کردن. سخی شدن. سخاوت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || غالب آمدن. || بسیاراشک گردیدن چشم. || بسیار آمدن باران. ( منتهی الارب ). نیک باریدن باران. ( تاج المصادر بیهقی ). || مردن یا نزدیک بمردن رسیدن. ( منتهی الارب ): جاد بنفسه ؛ مرد یا نزدیک به مردن رسید. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || تشنه گردیدن ، و به این معنی فعل آن مجهول بکار میرود. ( منتهی الارب ).