معنی کلمه جبار در لغت نامه دهخدا
جبار. [ ج َ ] ( ع اِ ) صحن صحرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جبار. [ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است در ارض غطفان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جبار. [ ج ُ ] ( ع ص ، اِ ) بری از چیزی ، یقال «انا منه خلاوة و جبار»؛ یعنی از آن بری هستم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || باطل و رایگان. ( منتهی الارب ). الهدر. ( اقرب الموارد ). یقال : «ذهب دمه جباراً»؛ یعنی خونش بهدر شد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و در حدیث است المعدن جبار؛ یعنی مزدوری که کان میکند اگر در زیر آن بمیرد مستأجر را دیت لازم نیاید. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). قتلی که در آن قصاص نباشد. || تباه. هلاک. ( منتهی الارب ). || توجبه ( سیلاب ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیل. ( شرح قاموس ). || نام روز سه شنبه در قدیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نامی است سه شنبه را. ( مهذب الاسماء نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ).
جبار. [ ج ُ ] ( اِخ )آبی است مر بنی حمیس بن عامر را در بین مدینه و فید. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ):
الا من مبلغ اسماء عنی
اذا حلت بیمن او جبار.؟ ( از معجم البلدان ).نظرنا فها جتنا علی الشوق و الهوی
لزینب نار او قدت بجبار.ابن میاده ( از معجم البلدان ).
جبار. [ ج َب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) پادشاه. || سرکش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گردن کش. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || مسلط.قاهر. ( المنجد ). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ). تکبرکننده :
کس فرستاد بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
وین فثره پیرز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.رودکی.هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.منوچهری.جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.منوچهری.چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادرست و حکیمست و عالم و جبار.ناصرخسرو.و جباران روزگار در ربقه طاعت و خدمت کشید. ( کلیله و دمنه ). و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. ( کلیله و دمنه ). || کامکار. دور از آفت. بزرگوار. ( مهذب الاسماء ). || خرمابن دراز که دست بدان نرسد.( منتهی الارب ). النخلة الطویلة تفوت ید المتناول. ( اقرب الموارد ). || بجبر بر کاری دارنده. ( از منتهی الارب ). || سخت دل. بی رحم. ( ناظم الاطباء ). دل سخت. بی رحم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظالم.ستمگر. متعدی. طاغیه. ستم کننده. ظلم کننده : و اتبعوا امر کل جبار عَنید. ( قرآن 59/11 ).