جامه دریدن

معنی کلمه جامه دریدن در لغت نامه دهخدا

جامه دریدن. [ م َ / م ِ دَ دَ ] ( مص مرکب ) پیراهن پاره کردن. لباس پاره کردن :
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه زربفت بدریدند خوبانش.ناصرخسرو.خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.سعدی ( از ارمغان آصفی ).او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم.سعدی.گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.سعدی.مجنون ترا جامه دریدن نگذارند
یک ناله دلخواه کشیدن نگذارند.شفائی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).

معنی کلمه جامه دریدن در فرهنگ معین

( ~. دَ دَ ) (مص م . ) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .

معنی کلمه جامه دریدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پاره کردن لباس . ۲- بی طاقت شدن ناشکیبایی کرد .

معنی کلمه جامه دریدن در ویکی واژه

بی تاب شدن، ناشکیبایی کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه جامه دریدن

چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد پاره بر او دوختن
اما جامه دریدن به اختیار نشاید که این ضایع کردن مال بود، اما چون مغلوب باشد روا بود. و هرچند که جامه به اختیار درد، لیکن باشد که در آن اختیار مضطر باشد که چنان شود که اگر خواهد که نکند نتواند که ناله بیمار اگرچه به اختیار بود، لیکن اگر خواهد که نکند نتواند. و نه هرچه به ارادت و قصد بود آدمی از آن دست تواند داشت به همه وقتها. چون چنین مغلوب شده باشد ماخوذ نبود.
در سماع حرکت و رقص و جامه دریدن است. و هرچه در آن مغلوب باشد و بی اختیار بود بدان ماخوذ نبود و هرچه به اختیار کند تا به مردم نماید که وی صاحب حالت است و نباشد، این حرام بود و این عین نفاق بود.
دل شد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم نعره زدن و جامه دریدن نگذارند
مستی و جامه دریدن صفت انسانست هرکه اینها نکند صورت دیوار بود
و آن عبارت است از رها کردن عنان خود در مصیبت و بلا به فریاد کشیدن و آه و ناله کردن و جامه دریدن و بر خود زدن بلکه داخل جزع است دلتنگ شدن در مصائب و ملول گشتن و پریشان شدن خاطر و عبوس کردن.
پوشیده‌دار آنچه به فهمت رسیده است عریان مشو که جامه دریدن نگفته‌ام
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بی‌مدد سماع نیست.
قاسم ار جامه درید از غم او باکی نیست نعره و جامه دریدن صفت مستانست
قربان گلم در سر بازار محبت کاغشته به خون، جامه دریدن مزه دارد