معنی کلمه ثار در لغت نامه دهخدا
أسأت الی النوائب فاستثارت
فانت قتیل ثار النایبات.محمد انباری. || انتقام خون کردن. ( از منتخب و غیره از غیاث ). || کشنده کسی را بکشتن. قاتل دوست یا خویشاوند را بقصاص کشتن. || لاثارت فلاناً یداه ؛ نفع نرساند او را دو دست وی. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || کشنده و قاتل دوست یا خویشاوند. ج ، اَثآر، آثار، ثُؤر. || یا ثارات ِ فلان ؛ ای کشندگان و قاتلان فلان. || یا لَلثارات ؛ بیائید برای کشتن کشندگان.
- أخذ ثار ؛ کین کشی. خونخواهی.
- ادراک ثار ؛ انتقام قتل.
- ثار منیم ؛ انتقام خونی که چون گرفته شود منتقم راضی می شود و آرامش می یابد.
ثأر. [ ث َءْرْ ] ( ع مص ) کشتن کشنده را. طلب کردن خون مقتولی را. ادراک ثأر. || لاثأرت فلاناً یداه ؛ نفع مرساناد او را دو دست وی.