تلخک
معنی کلمه تلخک در لغت نامه دهخدا

تلخک

معنی کلمه تلخک در لغت نامه دهخدا

تلخک. [ ت َ خ َ ] ( ص مصغر ) تصغیر تلخ باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کمی تلخ. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مصغر ) نام گیاهی است بغایت تلخ و بعضی گویند خربزه تلخ است که به عربی حنظل و قثاءالنعام خوانند. ( برهان ). حنظل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بعضی کاسنی را گفته اند. ( برهان ). کاسنی صحرائی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کاسنی. ( ناظم الاطباء ). تلخه. دانه گیاه هرزه ای است شبیه گندم که در گندم زار می روید و بسیار تلخ است. ( از فرهنگ نظامی ذیل ِ تلخه ) :
بسا حاجی که خود را ز اشتر انداخت
که تلخک را ز ترشک بازنشناخت.نظامی.|| دلقک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه تلخک در فرهنگ معین

(تَ خَ ) (اِمصغ . ) ۱ - مصغر تلخ . ۲ - خربزة تلخ . ۳ - کاسنی .

معنی کلمه تلخک در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = کاسنی
۲. [عامیانه] = تریاک

معنی کلمه تلخک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مصغر تلخ.۲ - خربز. تلخ حتظل قثائ النعام . ۳ - کاسنی .

معنی کلمه تلخک در فرهنگستان زبان و ادب

{fool} [هنرهای نمایشی] دلقک جشن های قرون وسطی و جشن های مربوط به نمایش های محلی که لباسی به رنگ های روشن می پوشید و کلاهی بر سر می گذاشت که زنگوله و بوق به آن آویزان بود

معنی کلمه تلخک در دانشنامه عمومی

تلخک (تربت جام). تلخک روستایی در دهستان جلگه موسی آباد بخش مرکزی شهرستان تربت جام استان خراسان رضوی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۱۶۱ نفر ( در ۴۵خانوار ) بوده است.
↑ «نتایج سرشماری ایران در سال ۱۳۹۵». درگاه ملی آمار. بایگانی شده از اصلی ( اکسل ) در ۲۰ شهریور ۱۴۰۲.
• روستاهای شهرستان تربت جام
• مقاله های روستاهای ایران
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد روستاها
تلخک (سرده). تلخک، علف تلخ ( نام علمی: Picris ) نام یک سرده از تیره کاسنیان است.
تلخک (نیشابور). روستای تلخک دراستان خراسان رضوی و در جنوب شرقی شهرستان نیشابور قرار دارد. این روستای کوچک و خوش آب و هوا در تقسیمات کشوری پلاک ۱۹۹ اصلی از توابع بخش مر کزی شهرستان نیشابور است.
این روستا قبلاً دارای قنات آب بود ولی این قنات در سالهای اخیر خشک شد و به جای آن یک چاه با پروانه بهره برداری هشتاد هکتار زمین کشاورزی را آبیاری می کند. معروف ترین مشخصه روستا، کارگاه ریخته گری این روستاست طوری که حتی بعضی از مردم شهرستان این روستا را به محله ریخته گری می شناسند. جمعیت روستا شامل چهل و نه خانوار ساکن و دوازده خانوار مهاجر ( فصلی ) می باشد که اغلب آن ها شغل هایی چون ریخته گری، کشاورزی، دام پروری، باغ داری و پرورش زنبور عسل را پیشه کرده اند.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۲۰۸ نفر ( در ۶۹خانوار ) بوده است.

جملاتی از کاربرد کلمه تلخک

زان بذله های شیرین زان نکته های رنگین بر روی تلخکامان تنگ شکر تو بگشا
صبح است و از خمار شبم مانده تلخکام هات الصبوح صبحک الله یا غلام
نوشِ این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه‌ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
از نگاه ارزش‌های یونان باستان، خودشناسی لازمه هر نوع آگاهی و شناخت دیگری است. در معبد آپولون فرمانی نوشته شده بر دیوار که مخاطبش همگان است. همه باید این فرمان را بخوانند و بدانند. فرمان چنین است: «خود را دریاب». اگر این فرمان را پاسخی برای پرسش ایدیپ، یعنی من کیستم او فرض کنیم، بر ریشخند و گمراه‌کننده بودن آن پی خواهیم برد. آگاهی آغاز رنج است نه نقطهٔ غلبه بر آن. آگاهی ایدیپ نتوانسته بود کمترین الزامات آگاهی بخشی را در وی به وجود آورد. ایدیپ، در نهایت، وقتی می‌فهمد کیست، از حمل آن بر دوش‌های خود احساس سنگینی می‌کند. آگاهی که به غیر از تلخکامی چیزی برای وی به ارمغان ندارد.
تلخکامی نبود در شکرستان وصال نامه آور نگه و بوسه پیام است اینجا
پس از مدتی اقامت در دوربان عازم ژوهانسبورگ شدند. رضاشاه در ژوهانسبورگ آخرین ماههای زندگی خود را با اندوه و تلخکامی سپری کرد و با بیماری قلبی که عارض او شده بود بالاخره در 4 مرداد ماه 1323 درگذشت. تصمیم گرفته شد جنازه وی مومیایی شود و به جای ایران به مصر انتقال یابد. بدین ترتیب جنازه وی مدتی در خاک مصر به صورت امانت نگهداری شد و در اردیبهشت 1329 به تهران انتقال یافت و در مقبره‌ای که در جوار حضرت عبدالعظیم شهرری احداث گردیده بود دفن شد.
در کین زمانه را شده شرمایه فریب شرین لبی که جانم ازو تلخکام شد
مگر در بزم می‌گوید حدیث آن لب شیرین که با صد تلخکامی، می‌شود شیرین‌زبان شیشه
تلخکام از نخل بارآور گذشتن مشکل است سنگ چون اطفال بر دیوانه می ریزیم ما
مکن از تلخکامی شکوه با شیرین کلامیها که چون نی با نوا گردد زشکر دست بردارد
ولسوالی سنگ‌تخت و بندر از چند قریه بزرگ مانند سنگ‌تخت، ناوه خُلبرگ، تلخک، ارک ولعلی، شیخ‌علی، برغستونک، میرهزار، میراثی، بندر بالا، بندر پایین، غجورباش، سیاچوب، دُروب، دوغور و… تشکیل شده‌است.
حنظل گردون نسازد عیش ما را تلخکام ما به اکسیر قناعت زهر را شکر کنیم
به خود می‌گفت شیرین را چه افتاد که جان با تلخکامی بایدش داد