تابیدن

معنی کلمه تابیدن در لغت نامه دهخدا

تابیدن. [ دَ ] ( مص ) تاب و طاقت آوردن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). طاقت آوردن. ( شرفنامه منیری ). تحمل کردن. متحمل شدن تاب و تحمل داشتن. از عهده برآمدن :
گرامی گوی بود با زور شیر
نتابید با او سوار دلیر
گرفت از گرامی نبرده گریغ
که زور کیان دید و برنده تیغ.دقیقی.بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکوگمان.فردوسی.نتابی تو با من بدشت نبرد
شنو پند من گِرد رزمم مگرد.فردوسی.بترسم که با او یل اسفندیار
نتابد بپیچد سر از کارزار.فردوسی.و گر زانکه دانی که با آن هژبر
نتابی تو خود را مپوشان بگبر.فردوسی.گواژه همی زد پس او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود
که ایدون نتابید با یک سوار
چگونه چمد در صف کارزار.فردوسی.پیاده تو با لشکر نامدار
نتابی مخوربا تنت زینهار.فردوسی.نتابید با پهلو نیمروز
چو خورشید گردید بر نیمروز.فردوسی.چو با دشمن خود نتابی مکوش
ببر گشتن از رزم باز آرهوش
چرا کرده ای بر من این راه تنگ
چو با من نتابی بمیدان جنگ.فردوسی.که دانم که با تو نتابد بجنگ
چو او جنگ را بر گشاید دو چنگ
دگر منزلت شیر آید بجنگ
که با جنگ او بر نتابد نهنگ.فردوسی.به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در جنگ آن نره شیر
مبادا که با وی نتابی بجنگ
کنی روز بر من بدین جنگ تنگ.فردوسی.سپهدار طوس است کآمد بجنگ
نتابی تو با کار دیده نهنگ.فردوسی.نریمان نتابید با او بجنگ
که در جنگ رفتی همیشه بکنگ.فردوسی.بر آنم که با تو نتابد بجنگ
گرش چند در جنگ تیز است چنگ.فردوسی.نتابید با او به میدان جنگ
سر و نام او ماند در زیر ننگ.فردوسی.کسی را که با او نتابید سام
نشاید کشیدن بدانسو لگام.فردوسی.که ای قیصر روم و سالار چین
سپاه ترا بر نتابد زمین.فردوسی.سپهدار خانست و فغفور چین
سپه شان همی برنتابد زمین.فردوسی.بباشد همه بودنی بیگمان

معنی کلمه تابیدن در فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - پیچیدن ، پیچ دادن . ۲ - دوری جستن . ۳ - تاب آوردن ، ایستادگی .
( ~. ) (مص ل . ) ۱ - درخشیدن . ۲ - گرم شدن .

معنی کلمه تابیدن در فرهنگ عمید

تاب آوردن، طاقت آوردن.
۱. پیچیدن، پیچ وتاب دادن، فتیله کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] آزردن.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] خشمگین شدن.
۴. (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] نافرمانی کردن.
۱. درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن.
۲. (مصدر متعدی ) گرم کردن، گداختن.
۳. گرم شدن، گداخته شدن.

معنی کلمه تابیدن در فرهنگ فارسی

تاویدن، درخشیدن، پرتوافکندن، تافتن
( صفت ) ۱- ( مصدر ) درخشیدن روشن شدن پرتو افکندن . ۲- گرم شدن حرارت یافتن . ۳- ( مصدر ) گرم کردن گداختن : (( کوره را تابیدم . ) )

معنی کلمه تابیدن در فرهنگستان زبان و ادب

{radiate} [فیزیک- اپتیک] گسیل پرتوهای نوری یا گرمایی

معنی کلمه تابیدن در ویکی واژه

پیچیدن، پیچ دادن.
دوری جستن.
تاب آوردن، ایستادگی.
درخشیدن.
گرم شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تابیدن

کجا نیز خورشید بالا گرفت ز تابیدنش دشت گرما گرفت
گر توانی پنجهٔ تقدیر تابیدن بتاب ور نتانی صبرکن وز هرچه پیش آید منال
فیروزی هر فالی از طلعت فیروزت تابیدن هر نوری از اختر تابانت
به هم کشیدن ابروها و در نتیجه چین دادن به پوست ابرومیان می‌تواند نشانه‌ای از تعجب، خشم، یا جدیت باشد. مزه ترش بیش از اندازه یا تابیدن مستقیم آفتاب بر چشم نیز می‌تواند باعث جمع شدن ابرومیان شود.
قوله فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنی مشرکی مکة، لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فِی طُغْیانِهِمْ ای فی شرکهم و ضلالهم یَعْمَهُونَ یتردّدون و یتمارون. و قیل یلعبون. و گفته‌اند معنی آیت آنست که: آدمی هموار بروز شادی خویش می‌شتابد و آن شتابیدن اوست باجل او. میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد.
ز فرمانش سپاه دیو زادان شتابیدند هریک بد نهادان
ز بس سرخ و زرد و کبود و بنفش ز تابیدن کاویانی درفش
لاک ناخن، اختلالات عروقی، کسانی که فشار خون بالا یا پایینی دارند، دمای غیرعادی بافت، مستقیم تابیدن نور خورشید به پروب، سفت بستن پانسمان و محکم قرار دادن پروب بر روی عضو، درصورتی که مریض فیستول وریدی داشته باشد، فرد انمی داشته باشد.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (۷۳)» عذاب ایشان را فرا گرفت بوقت بر تابیدن روز.
چه داند کسی راز گردان سپهر چه گویم ز تابیدن ماه و مهر
به میدان نیاریم آورد چست ز تابیدن مهر گشتیم سست
بیاید که ما را بدین جای تنگ شتابیدن آید به روز درنگ