معنی کلمه داود در لغت نامه دهخدا
داود. [ وو ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در پنجهزار گزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصر قند دارای 250 سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا ذرت و غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست و ساکنین از طایفه ٔسردارزائی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
داود. [ وو ] ( اِخ ) از عمال رشید خلیفه عباسی است. رجوع به النقود العربیه ص 123 شود.
داود. [ وو ] ( اِخ ) از عمال امین خلیفه عباسی است. رجوع به النقود العربیه ( ص 123 ) شود.
داود. [ وو ] ( اِخ ) از ترکمانان دشت قبچاق است. وی در زمان سلطان علاءالدین کیقبادبن فرامرز آخرین سلطان سلجوقی آسیای صغیر با ده هزار خانوار از توابع و لواحق از وطن بیرون شد و به راه کفه متوجه ولایت روم گردید و پس از چندی سلطان سلجوقی بر نواحی منزل او گذر کرد و او از سلطان پذیرائی و میزبانی کرد و پیشکشها داد و سلطان را مهمان نوازی او خوش آمد و پسرش عثمان را که جوانی دلیر بود داخل غلامان پیشکش کرد. سلطان او را بفرزندی خواند و قبیله داود را در حدود ادرنه و برسا منزل داد و چون عثمان در جنگهای بافرنگیان کفایت بروز داد سلطان دختر خود را بدو داد.چون علاءالدین کیقباد درگذشت و جز دختری که زن عثمان بود وارثی نداشت اعیان و امراء عثمان را بسلطنت برداشتند. و پس از وی اوزخان نواده دختری علاءالدین کیقباد بسلطنت رسید و پس سلطان مراد جای او را گرفت و آنگاه فرزندش ایلدرم بایزید روی کار آمد، و بدین ترتیب فرزندان عثمان بن داود سلسله عثمانی را تشکیل کردند. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 3 صص 487 - 489 ).
داود. [ وو ] ( اِخ ) پدر شیخ علی خططای حاکم اسفزار از جانب امیر تیمور گورکان. این مرد را پس از سرکشی پسرش و حصاری شدن ، چون حصار فتح شد در خانه ای سوختند. ( روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 44 ج 2 ).
داود. [ وو ] ( اِخ ) پادشاه گرجستان معاصر گیوک خان پادشاه مغول حدود سال 650 هَ. ق. رجوع به جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 205 و 212 و ج 2 ص 261 شود.
داود. [ وو ] ( اِخ ) پسر قیزملک پادشاه گرجستان. از معاصران گیوک خان پادشاه مغول حدود ( 650 هَ. ق. ). رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 212 و 205 و ج 2 ص 262 شود. ( این شخص غیر از داود سابق الذکرست ).