موسیقار
معنی کلمه موسیقار در لغت نامه دهخدا

موسیقار

معنی کلمه موسیقار در لغت نامه دهخدا

موسیقار. ( معرب ، اِ ) یک نوع سازی که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند. ( ناظم الاطباء ). نام سازی است که در آن نی هائی بزرگ و کوچک به اندام مثلث با هم وصل کنند. ( غیاث ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). سازی است که اروپائیان آن را فلوت پان گویند و امروز به سازدهنی مشهور است. ساختمان این ساز از نایهای کوچک و بزرگ که در کنار هم نهاده اند تشکیل می گردد.اولیای چلبی انواع مختلفی از موسیقار را ذکر کند و گوید: بزرگ آن را «بطال » و کوچک آن را «جرفت » می نامیدند. در زبان ترکی آن را «مزمار دودگی » می خوانند و این نوع ساز هرچند که فعلاً در ترکیه معمول نیست ، نوعی از آن در رومانی وجود دارد. این ساز شاید همان سازی باشد که آن را امروزه در بالکان «موسکال » می نامند. آلتی است از آلات موسیقی چون بربط و جز آن. آلت موسیقی است از جنس نای. نایلوس. ( از یادداشت مؤلف ). موسیقور. ( مفاتیح ). سرنای. یراعه. ( زمخشری ) :
هنوز رودسرایان نساختند به روم
ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار.فرخی.به چنین روز به گوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.به یاد شهریارم نوش گردان
به بانگ چنگ و موسیقار و طنبور.منوچهری.همی نواختی آن لعبت بدیع که هست
نواش مست ولیکن به لحن موسیقار.مسعودسعد.به سایه ابر بگسترد فرش بوقلمون
ز شاخ بلبل بگشاد لحن موسیقار.مسعودسعد.تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.امیرمعزی.چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار
از لب داود صوتی به ز موسیقار کو؟سنایی.استخوانم شکل موسیقار شد از غم ظهیر
در صفیر آید تنم چون برکشم فریاد را.ظهیر فاریابی.به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.خاقانی.نغمت و الحان بلبل شکسته شد و اوتار و موسیقار صلصل گسسته گشت. ( سندبادنامه ص 124 ).
همان نغمه دماغش در جرس داشت
که موسیقار عیسی در نفس داشت.نظامی.چو موسیقار می نالم به زاری
که کار مشکل و دشوار دارم.عطار.درخت موسی از دورم نمودند
درون سینه موسیقار دارم.عطار ( دیوان ص 352 ).

معنی کلمه موسیقار در فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - نوعی ساز که از نی های بزرگ و کوچک ترتیب داده اند و اروپاییان آن را «فلوت پان » می گویند و امروز به ساز دهنی مشهور است . ۲ - نام پرنده ای افسانه ای که منقارش سوراخ های بسیار دارد و از آن سوراخ ها آوازهای گوناگون برمی آید.

معنی کلمه موسیقار در فرهنگ عمید

۱. نوعی ساز، سازدهنی.
۲. در افسانه ها، مرغی که در منقارش سوراخ های بسیار است و از آن سوراخ ها آوازهای گوناگون برمی آید.

معنی کلمه موسیقار در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مقایسه شود با موسیقی . ۲ - سازی است که اروپاییان آنرا [ فلوت پان ] گویند و امروز به ساز دهنی مشهور است . ساختمان این ساز از نایهای کوچک و بزرگ که در کنار هم نهاده اند تشکیل میگردد ( حسینعلی ملاح . مجله موسیقی شماره ۹۸ ص ۷٠ ) : [ خوش بود آواز موسیقار و صوت ارغنون ساخته با یکدگر در مجلس شاه جهان . ] ( معزی .۵۷۸ ) توضیح اولیائ چلبی انواع مختلفی از موسیقار را ذکر کند و گوید بزرگ آنرا [ بطال ] و کوچک آنرا [ جرفت ] ( بر وزن گرفت ) مینامیدند . در زبان ترکی آنرا از آن در رومانی وجود دارد . ( دکتر فروغ آلات [ مزمار دودگی ] میخوانند . و این نوع ساز هر چند که فعلا در ترکیه معمول نیست . نوعی موسیقی قدیم ایران . مجله موسیقی دوره سوم شماره ۱۴ ص ۵۹ ) . این ساز شاید همان سازی باشد که آنرا امروزه در بالکان موسکال مینامند ( ایضاص ۵۹ ) . یا موسیقار ختایی . آلتی است از مطلقات آلات ذوات النفخ چچیق ۳ - مرغی است افسانه یی که در منقارش سوراخهای بسیاراست و از آن سوراخها آوازهای گوناگون بیرون آید و گویند موسیقی ( موزیک ) را حکیمان از آن صداها استخراج کرده اند ( اساطیر ) . ۴ - ( صفت ) موسیقی دان ( دزی . ذیل قوامیس عرب ۶۲۴:۲ )

معنی کلمه موسیقار در دانشنامه عمومی

پن فلوت، یا موسیقار ( Pan Flute, Panpipes یا Syrinx ) نوعی ساز بادی است که با در کنار هم قرارگرفتن چندین نی به ترتیب اندازه کنار هم ساخته می شود. نام این ساز برگرفته از مجسمه خدای پن ( pan god ) ، که این ساز را در دست دارد، برگرفته شده است.
این ساز از تعدادی لوله که از بزرگ ترین به کوچک ترین کنار هم قرار گرفته تشکیل شده است. یک طرف این لوله ها مسدود است. این ساز اغلب در گام سُل ماژور کوک می شود. پن فلوت در آمریکای لاتین در کشورهای پرو و اکوادور و در اروپا در کشورهای رومانی و لهستان از محبوبیت برخوردار است.
• گئورگ زامفیر
• لئو روخاس

معنی کلمه موسیقار در ویکی واژه

نوعی ساز که از نی‌های بزرگ و کوچک ترتیب داده‌اند و اروپاییان آن را «فلوت پان» می‌گویند و امروز به ساز دهنی مشهور
نام پرنده‌ای افسانه‌ای که منقارش سوراخ‌های بسیار دارد و از آن سوراخ‌ها آوازهای گوناگون برمی آید.

جملاتی از کاربرد کلمه موسیقار

ز پنچه اش چو بدید استخوان خصم فشار به یکدگر همه چسبید همچو موسیقار
خلایق در حریم پرده ی راز چو موسیقار در وصفش هم آواز
همچو بال مرغ بسمل مضطرب گردد، اگر افکند موم دلم مطرب به موسیقار خود
دم بدم چون تار موسیقار در هر پرده یی خوش بنال ای یار تا در چنگت افتد موی دوست
نوای بلبل و دستان عندلیب بود به گوش عاشق خوشتر ز ساز موسیقار
شرابی ساقیا! آبی برین آتش فشان کامشب مغنی‌وار می‌سوزم، چو موسیقار می‌نالم
هست در ساز عاشقان اثری نیست این زیر و بم به موسیقار
به وقت نغمه پردازیش در مشت چو موسیقار، نی بودی هر انگشت
چو نی تا عشق، بی برگ و نوایم کرد دانستم که آخر استخوانم ساز موسیقار می‌گردد
ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامان‌ها مشو غافل ز موسیقار خاموشی نیستان‌ها