معنی کلمه موسیقار در لغت نامه دهخدا
هنوز رودسرایان نساختند به روم
ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار.فرخی.به چنین روز به گوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.به یاد شهریارم نوش گردان
به بانگ چنگ و موسیقار و طنبور.منوچهری.همی نواختی آن لعبت بدیع که هست
نواش مست ولیکن به لحن موسیقار.مسعودسعد.به سایه ابر بگسترد فرش بوقلمون
ز شاخ بلبل بگشاد لحن موسیقار.مسعودسعد.تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.امیرمعزی.چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار
از لب داود صوتی به ز موسیقار کو؟سنایی.استخوانم شکل موسیقار شد از غم ظهیر
در صفیر آید تنم چون برکشم فریاد را.ظهیر فاریابی.به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.خاقانی.نغمت و الحان بلبل شکسته شد و اوتار و موسیقار صلصل گسسته گشت. ( سندبادنامه ص 124 ).
همان نغمه دماغش در جرس داشت
که موسیقار عیسی در نفس داشت.نظامی.چو موسیقار می نالم به زاری
که کار مشکل و دشوار دارم.عطار.درخت موسی از دورم نمودند
درون سینه موسیقار دارم.عطار ( دیوان ص 352 ).