معنی کلمه احد در لغت نامه دهخدا
احد. [اَ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) یکی. یگانه. || یکم.
- احدی ؛ یک تن. هیچکس. کسی : عاجز نمیکند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. ( تاریخ بیهقی ).
|| کس. دیّار: ما فی الدّار اَحد؛ نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ). || روز یکشنبه. ج ،آحاد، احدان و یا احد جمع ندارد. ( منتهی الارب ).
احد. [ اَ ح َ ] ( ع ص ) یگانه. فرد. یکی بخدائی. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. صفتی از صفات باری تعالی. نزد بعضی احد، مخصوص است بخدای تعالی و در صفات غیر او تعالی اطلاق نکنند. ( منتهی الارب ). جرجانی آرد: هو اسم الذات مع اعتبار تعدد الصفات و الاسماء و الغیب ( ؟ ) و التعینات الأحدیة اعتبارها من حیث هی هی بلا اسقاطها و لا اثباتها بحیث یندرج فیها السبب الخطرة الواحدة. ( تعریفات ).
احد. [ اَ ح َ ] ( اِخ ) محلی است در نجد. ( مراصد ).
احد. [ اَ ح َدد ] ( ع ن تف ) تندتر. تیزتر. اَذکر: خراسان که خلاصه بیضه دولت و نقاوه مملکت است ، بدو ارزانی داشت تا وقت نجوم محن و هجوم فتن یار احد و رکن اشد او باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- امثال :
اَحَدﱡ من لیطة ( پوست نی ).
اَحَدﱡ من موسی .
احد. [ اُ ح ُ ] ( اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه منوره ، سرخ رنگ ، و قله ندارد و بین آن و مدینه منوره یک میل راه است در جهت شمالی و در آنجا وقعه فظیعه اتفاق افتاد که حمزه عم نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم و 70 تن از مسلمانان شهید شدند و دندان رباعی پیغمبر ( ص ) بشکست و صورت مبارکش بشکافت و لبش مجروح گردید و آن روز آزمایش بود. و این واقعه بروز شنبه هفتم شوال در دو سال و نه ماه و هفت روز گذشته از هجرت پیامبر ( ص ) یعنی به سال سوم هجری روی داد و عبیداﷲبن قیس الرقیات گفته است :
یا سیدالظاعنین من اُحد
حییت َ من منزل و من سند
ما اِن بمثواک غیر راکدة
سفع وَهاب کالفرخ ملتبدِ.
و در حدیث از پیامبر مروی است که فرمود:
احد جبل یحبنا و نحبه و هو علی باب من ابواب الجنة و عیر جبل یبغضنا و نبغضه و هو علی باب من ابواب النار. و از ابوهریره روایت شده : خیرالجبال احد و الاشعر و ورقان. ( معجم البلدان ). و رجوع به احد ( غزوه ٔ... ) و رجوع به امتاع الاسماع مقریزی چ مصر ج 1 ص 219، 333، 399 شود.
احد. [ اُ ح ُ ] ( اِخ ) ( غزوه ٔ... ) مؤلف روضةالصفا آورده است : از جمله معظمات وقایع سنه ٔثلث هجریه غزاء اُحد است. تفصیل این اجمال آنکه مشرکان بعد از انهزام معرکه بدر به مکه آمده ، مال کاروان خویش را که ابوسفیان آورده بود در دارالندوة بنا بر رغبت ارباب آن مضبوط ساخته و صنادید قریش چون اسودبن مطلب بن اشد و حویطب بن عبدالعزی ̍ و صفوان بن امیه و عکرمةبن ابی جهل و غیرهم به ابوسفیان گفتند که این اموال اهل مکه است و مصیبتی که به ایشان در روز بدر رسید، بر همه کس روشن شده و اکنون میخواهند که ربح آن را در تجهیز سپاه صرف کرده ، لشکری جرار فراهم آورده ، بجنگ محمد روند. رأی تو در این باب چیست ؟ ابوسفیان گفت : رضای جمیع قوم به این امر متفق هست یا نی ؟ گفتند: آری. ابوسفیان گفت : اول کسی که لاف عداوت زند، منم. بعد از مشاورت ، رأی اشراف قریش بر آن قرار گرفت که چهار کس را که بچرب زبانی اتصاف داشتند بقبایل عرب فرستند تا کما ینبغی بشرایط استمداد و استعانت قیام نمایند. یکی از آنها عمروبن العاص بود و دیگری هبیرةبن ابی وهب و سیوم ابوالبختری و چهارم ابوعزه و جمحی شاعر و ابوعزه دست رد بر سینه ملتمس قوم نهاده ،گفت که محمد دیروز بی فدا از سر من گذشت. من با او عهد کرده ام که من بعد اعدا را بر قتال وی تحریص ننمایم. صفوان بن امیة با او گفت که در این امر با ما موافقت نمای. اگر ازین معرکه سالم مراجعت کنی چندان مال بتو دهیم که دلخواه تو باشد و اگر قصه برعکس بود، مدة الحیوة از عهده اهل و عیال تو بیرون آئیم. ابوعزه سر باز زد و صفوان ناامید بخانه خویش آمد و روز دیگر به اتفاق جبیربن مطعم صفوان بنزد ابوعزه رفت والتماس خود را مکرر گردانید و او امتناع نموده. جبیر چندان مبالغه کرد که ابوعزه راضی شد و این چهار نفر به اطراف رفته ، سپاه فراهم آوردند و چون عزیمت قریش بر محاربه قرار یافت ، صفوان بن امیه گفت : زنان را با خود باید برد تا بر کشتگان بدر نوحه کنند که هنوز جراحتها تازه است و این معنی موجب آن میشود که داعیه جدال و قتال مؤکد گردد و در این باب عکرمةبن ابی جهل و عمروبن العاص با صفوان موافقت نموده ، رأی او را مستحسن داشتند و نوفل بن معاویه گفت : اگر منهزم گردیم ،بردن زنان فضیحت و رسوائی باشد و نوفل با ابوسفیان رأی یاران و خلاف خود را در میان نهاده ، هند مادر معاویه در رفتن نسوان مبالغه بسیار کرد و شوهر وی ابوسفیان گفت که من مخالفت قریش نمیکنم. لاجرم هر دو منکوحه خود را که یکی هند بنت عیبةبن ربیعه بود و دیگری امیه بنت سعدبن وهب ، مصحوب خویش گردانید و همچنین صفوان بن امیه و عمروبن العاص و عکرمةبن ابی جهل و طلحه و حارث بن هشام و جمعی دیگر از مشرکان که ذکر ایشان موجب تطویل میگردد بجهت زنان خویش هودجها ترتیب دادند و از مکه بیرون آمده. ابوعامر راهب که او را ابوعامر فاسق نیز گویند با پنجاه کس از اتباع خویش به ایشان ملحق شد و چون عرض لشکر و استعداد سپاه کردند سه هزار مرد که از آن جمله هفتصد زره پوش بودند و دویست اسب و سه هزار شتر و پانزده هودج در شمار آمد و اشتران قریش تمام قدم در بادیه خلاف و شقاق نهاده ، روان شدند و جواری مغنیه با خود همراه گردانیدند تا در هرمنزل سرود گفته ، تذکار قتلی بدر میکردند و قواعد عداوت را تأکید میدادند. عباس بن عبدالمطلب که در آن زمان ساکن مکه بود، شخصی را از بنی غفار به اجرت گرفته مقرر کرد که در مدت سه روز به مدینه رود و مکتوب سربمهر او را که مشتمل بود بر قصد مشرکان و کمیت لشکر ایشان بحضرت مصطفوی ( ص ) رساند و آن شخص بعد از قطع منازل به مدینه آمده ، آن سرور را نیافت و به قبا رفته مکتوب را برسول داد حضرت رسول ( ص ) مکتوب گشوده به ابی بن کعب داد تا بخواند و چون پیغمبر ( ص ) از مضمون آن آگاهی یافت ، ابی را وصیت نمود تا این راز سربسته را پیش هیچکس نگشاید. بعد از آن بخانه سعدبن الربیع تشریف برده ، صورت حادثه را با وی در خلوتی در میان نهاد و در کتمان آن سر مبالغه نموده. به مدینه بازگشت و زن سعد استراق سمع نموده و بر آنچه حضرت ختمی پناه بشوهرش میگفت ، مطلع میشد و بمقتضی کل سرّ جاوز الاثنین شاع ، آن خبر در مدینه شیوع یافت. واقدی گوید که چون مشرکان به ابواء رسیدند، گفتند که قبر مادر محمد را نبش میباید کرد. چه اگر او بر نسوان ما دست یابد گوئیم اینک رمیم مادر تو با ماست و بالضروره بعوض آن زنان ما را تسلیم ما نماید و اگر دست نیابد بمال کثیراز ما بازستاند. در این باب به ابوسفیان مشورت نمودند و او گفت : البته از سر این حرکت درگذرید و این سخن بر زبان میارید که اگر بنوبکر و خزاعه که خلفاء ودوستان محمدند، بر این فعل اطلاع یابند، مردگان ما را بتمام و کمال از قبر بیرون آورند. و بالجمله چون مخالفان به ذوحلیفة رسیدند، سه روز در آن منزل توقف نمودند. در این اثنا، حضرت مقدس نبوی ( ص ) انیس و مونس اولاد فضاله را به تجسس اهل عدوان فرستاد و ایشان بسپاه قریش رسیده و مراجعت نموده ، معروض داشتند که مشرکان شتران خود را در مزرعه عریض سر داده اند، برگ سبزی در آن موضع نخواهد ماند. بعد از آن حضرت ختمی پناه حباب بن المنذر را نامزد فرمود تا بجاسوسی رفته ، از کما هی حالات قریش خبر بیاورد و حباب بفرموده عمل نموده ، بازگشت و از کمیت لشکر و عدد زره و چهارپای مخالفان آن حضرت را مطلع گردانید و خبر حباب با نوشتن عباس موافق افتاده ، سرور اصحاب فرمود که : حسبنا اﷲ و نعم الوکیل اللهم بک احول و بک اصول. و در شب جمعه که روز شنبه آن تلاقی فریقین دست داد، مشاهیر انصار مکمل و مسلح بحراست رسول تا روز، قیام نمودند و بعضی مسلمانان به مدینه نیز در آن شب ، پاس داشتند و حضرت در آن شب ، بخواب دید که زرهی مستحکم پوشیده و رخنه ای چند در شمشیر او ذوالفقار، پدید آمده و گاوی را کشته ، در عقب آن قوچی به ذبح آمد و بروایتی بعد از کشته شدن گاو چنان در خواب دید که در عقب قوچی رفته. روز دیگر حضرت بعد از حمد و ثنای باری تعالی اصحاب را بصبر و ثبات و تهیه اسباب قتال و جدال وصیت فرموده ، صورت واقعه را به اصحاب تقریر فرمود و یاران پرسیدند که تعبیر این چه باشد آن سرور گفت : درع ، حصین مدینه است و رخنه شدن شمشیر، مصیبتی است که بیش بمن رسد و گاو مذبوح ، کششی که بر اصحاب من واقع شود و کبش ، کبش کتیبه قریش است که خدای تعالی او را بقتل رساند، اگر خواسته باشد. و بروایتی فرمود که در عقب رفتن من کبش را، کبش کتیبه قریش است که بقتل رسانیم او را. وبا آنکه رسول رای بیرون آمدن نداشت و جنگ صحرا در نظرش صواب نمینمود، یاران را بشرف مشورت سرافراز ساخته ، اکثر اعیان مهاجر وانصار در این رای با حضرت موافقت نمودند. عبداﷲبن ابی بن سلول گفت : یا رسول اﷲ تا این غایة بر مدینه هیچ کس دست نیافته است و در ایام جاهلیت هر دشمنی که قصد ما نمود و ما در برابر او بیرون رفته جنگ کردیم ، مغلوب شدیم و چون صبر و ثبات ورزیده مرکز را خالی نگذاشته ، غالب آمده ایم. اکنون صواب چنان است که از مدینه بیرون نرویم. لیکن اهل و عیال را بحصارها فرستیم. و حضرت بر رای عبداﷲ اقبال فرمود. اما حمزةبن عبدالمطلب و سعدبن عباده و جمعی دیگر از اوس و خزرج گفتند که : یا رسول اﷲ اگر ما در مدینه متحصن گردیم ، دشمنان این معنی را بر ضعف حمل نموده ، سبب جرأت ایشان شود. و ترا در روز بدر خدای عز و جل بر اعدا غالب گردانید با وجود آنکه زیاده از سیصد وپنجاه کس همراه تو نبودند وﷲ الحمد که امروز لشکر ما بسیار است و مدتها است که در آرزوی چنین روز بوده ایم. و مالک بن سنان پدر ابوسعید خدری گفت : یا رسول اﷲ بخدا سوگند که ما در میان احدی الحسینین ایم که آن ظفر است یا شهادت و هر دو صورت مطلوب و مرغوب ما است. حمزه گفت : یا رسول اﷲ بدان خدای که قرآن بتو فرستاده است که من روزه نگشایم تا با مشرکان بشمشیر خویش جنگ نکنم. نعمان بن مالک بن ثعلبه گفت : یا رسول اﷲ کشته شدن گاوی که در خواب به او نمودند، قتل منست از جمله ٔاصحاب تو. بخدای که جز او خدای دیگر نیست که در بهشت خواهم درآمد. حضرت پرسید که : بچه سبب ؟ جواب داد که به جهت آنکه خدا و رسول او را دوست میدارم و در معرکه از مشرکان روی نمیگردانم. آن سرور فرمود که راست گفتی. و نعمان در حرب احد شهادت یافت. و همچنین جمعی از جوانان صحابه ، رسول را بر بیرون آمدن ترغیب و تحریض نمودند و بنابر آنکه در جنگ بدر از رکاب فلک فرسای تخلف نموده بودند، در این باب الحاح و مبالغه تمام بجای آورده. حضرت مقدس ( ص ) بکراهت عزم آن کرد که ازمدینه بیرون آمده با مشرکان قتال نماید. و چون روز جمعه نماز عصر بگذارد بحجره همایون تشریف برده ، صدیق و فاروق با آن سرور موافقت نموده ، دستار بر سر مبارکش راست کردند و زره بر تن مقدس افکندند و در آن زمان ، خلقی کثیر در بیرون حجره صف کشیده ، انتظار مقدم شریف میبردند. سعدبن معاذ و اسیدبن حضیر رسیده به ایشان گفتند که شما مبالغه و ابرام نکنید که رسول ( ص ) از مدینه بیرون آید و او این معنی را کاره است و حال آنکه امر از آسمان بر وی نازل میگردد. زمام اختیار بقبضه اقتدار آن حضرت گذارید و قدم از دائره اطاعت و متابعت بیرون منهید. در این اثناء رسول ( ص ) از خانه بیرون خرامید، زره پوشیده و کمری از ادیم برمیان بسته و شمشیر حمایل کرده ، نیزه بر دست گرفته و سپر بر شانه مبارک انداخته و چون اصحاب کرام پیغمبر ( ص ) را بدان هیأت دیدند از استدعای خروج پشیمان گشتند و اظهار ندامت کرده ، گفتند: یا رسول اﷲ حدّ ما نیست که ترا در ارتکاب امری که مکروه طبع تو باشد، الحاح کنیم.هر چه خاطر مبارک خواهد بدان عمل نمای. حضرت فرمود که نخست این حدیث با شما گفتم نشنیدید و سزاوار نیست پیغمبری را که چون سلاح پوشد آن را وضع کند تا زمانی که خدای عز و علا حکم فرماید میان او و اعدا و اکنون هر چه گویم چنان کنید. بروید بنام حق سبحانه و تعالی که نصرت شما راست اگر صبر کنید. گویند که در آن روز مالک بن عمیر نجاری مرده بود و تابوت او را آورده نهاده بودند که نماز بر او گذارند. حضرت چون از حجره بیرون آمد، بر وی نماز بگذارد. آنگاه سه نیزه طلب داشته ، لوا فرمود ولوای اوس به سعدبن عباده و لوای خزرج به حباب بن المنذر و لوای مهاجر را که به آن حضرت اختصاص داشت ، به علی بن ابیطالب تفویض فرموده و بروایتی به مصعب بن عمیرداد و عبداﷲبن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخته ، متوجه احد شد. واقدی گوید در حین توجه به احد جعیل بن سراقه بخدمت مبادرت نموده ، گفت : یارسول اﷲ بتحقیق با من گفتند که فردا کشته خواهم شد و بهنگام این سخن گفتن آهی سرد از سینه پردرد برکشید. حضرت دست مبارک بر سینه آورده گفت : الیس الدهر کله غداً؟ چون سپاه اسلام قطع مسافت کرده ، بمنزل شیخین رسیدند. نظر کیمیااثر خیرالبشر بر کتیبه خشنا افتاده ، در میان ایشان غلغله و فریادی بود. پرسید که اینها چه کسانند؟ گفتند: حلفا و هم سوگندان عبداﷲ سلولند. برزبان معجزبیان گذرانید لاتستنصروا باهل الشرک علی اهل الشرک و در آن منزل عرض لشکر کرده وبعضی کودکان صحابه را بنابر صغر سن رخصت انصراف ارزانی داشت و شب در آن منزل توقف نموده ، محمدبن مسلمه با پنجاه کس بحراست مسلمانان قیام نموده. و سپاه اسلام از آنجا روان شدند و در آن موضع نماز بامداد گذارده. حضرت زرهی دیگر بر بالای زره پوشیده ، خود بر فرق همایون نهاده. عبداﷲ با سیصد کس با متابعان خویش از این منزل بازگشت.عبداﷲبن عمیربن حزام از عقب رفته ، هر چند نصیحت کرد، مفید نیفتاد. ابی بن کعب گفت : ما در نصیحت و مشورت ،شرط امانت بجای آوردیم. محمد سخن ما نشنید و سخن جوانان و کودکان قبول نمود. ما وقتی او را معاونت و نصرت کنیم که در شهر ما باشد. چون عبداﷲ ابی منافق با سایر اهل نفاق به کوچه های مدینه درآمدند، عبداﷲبن عمرو گفت خدای تعالی شما را هلاک گرداناد. زود باشد که خدای تعالی رسول را از نصرت تو مستغنی گرداند. این سخن گفته ، بازگشت و بلشکر پیوست و رسول ( ص ) چون از نمازصبح فارغ شد، بتسویه صفوف قیام نمود. چنان بایستادند که مدینه در برابر و جبل احد در پس پشت واقع شد وشکاف عینین بر یسار افتاد و کوه عینین شکافی داشت که بیم آن بود که مشرکان کمین کرده ، از آنجا بر سر مسلمانان آیند. حضرت ختمی پناه عبداﷲبن جبیر را با پنجاه تیرانداز تعیین نمود که آن راه را نگاه دارد تا کسی جرأت ننماید و ایشان را وصیت فرمود که بهیچ حال از منزل حرکت منمائید، خواه مسلمانان غالب ، خواه مغلوب گردند و الحاح فرمود که تا خبر من بشما نرسد از جای حرکت مکنید و میمنه را بوجود عکاشةبن مِحصَن اسدی تزیین داد و میسره را به ابومسلمةبن عبداﷲ مخزومی تفویض فرمود. عبیدةبن الجراح و سعدبن ابی وقاص را در مقدمه بداشت و مقدادبن عمرو را بدفع لشکر گماشت. و قریش صفها راست کرده ومیمنه را به خالدبن ولید دادند و بر میسره عکرمةبن ابی جهل را گماشتند و عبداﷲبن ابی ربیعه را بر تیراندازان که صد نفر بودند سردار گردانیدند و لوا را به طلحةبن ابی طلحه دادند که آن را کبش کتیبة می گفتند و نام طلحه ، عبداﷲبن عبدالعزی بود و بقولی چون حضرت نبوی معلوم فرمود که لوای اهل شرک مفوض به بنی عبدالدار است ، فرمود که نحن احق بالوفاء منهم. آنگاه لوا را خود به مصعب بن عمیر عبدری داد. و چون از جانبین صفوف آراسته شد، اول کسی از مشرکین که پای در میدان نهاد، ابوعامر بود با پنجاه نفر از یاران خویش و تیر بر اهل اسلام انداختند. قوم را ندا کرد که منم ابوعامر. ایشان گفتند: لامرحباً بک ولا اهلاً یافاسق. و غلامی چند از قریش آمده بودند و سنگ بجانب مسلمانان انداختند. مجاهدان دین تیر بجانب ابوعامر انداختند. ابوعامر با یاران خود روی بهزیمت نهاد. و آورده اند که چون او گفت انا ابوعامر الکاهن ، رسول ( ص ) فرمود اﷲ ذلّک َ یا الکاذب. و دعای رسول اﷲ مستجاب شد وآخرالامر آن بدبخت فاسق ، در روم تنها و بیکس جان بمالک دوزخ سپرد. بالجمله آن روز زنان مشرکان به پیش صفها آمدند و دف میزدند و طبلها می کوفتند و تذکار قتل بدر میکردند و مردم خود را بر محاربه تحریض می کردند،آنگاه در عقب صف رفته بایستادند. و لشکر اسلام تیرباران کردند و طایفه ای که در برابر تیراندازان بودند، همه پشت دادند و در این اثنا طلحة بن ابی طلحه که علمدار کفار بود، پای جلادت در میدان نهاده ، مبارز خواسته. شیر بیشه هیجا، علی مرتضی ( ع ) که از بیم تیغ خونریزش شیر فلک به یک جای آرام و قرار نداشتی. بیت :