اثناء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ثِنی. تاه ها. لاها. نوردها. || گشت های وادی. گشت های کوه. || نوردهای نامه. || شکسته ها. ( وطواط ). || میانه ها. - دراثناء ؛ در خلال ِ. در میان ِ. در طی : از عجائب که در این اثنا رخ نمود. ( تاریخ بیهقی ). و انتظار میکردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید. ( کلیله و دمنه ). و در اثنای آن بسمع او رسانیدند که... ( کلیله و دمنه ). او... در اثنای این محنت تدبیری می اندیشید. ( کلیله و دمنه ). و در اثنای این حال فقیه عالم... که از احداث فقهای حضرت و افراد علماء دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است... ( کلیله و دمنه ). و در اثنای سخن خویش می فرمود. ( کلیله و دمنه ). و در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را می گفت. ( کلیله و دمنه ). در اثنای این حال مردی برخاست از دیار عراق که با شجره علویان انتماء میکرد... ( ترجمه تاریخ یمینی ). چون کوه و صحرا از علف خالی شد کوچ فرمودو در اثنای آن رکن الدین خورشاه برادر خود شهنشاه را... ( جهانگشای جوینی ). || کارهای دوباره. || روزهای دوشنبه. || مهترهای دوم در مهتری. ( منتهی الارب ). || ج ِ اِثنان. دو مرد. ( منتهی الارب ). اثناء. [ اِ ] ( ع مص ) ستودن. ثنا گفتن. ( تاج المصادر ): اثنی علیه. ( منتهی الارب ). افاضل جهان و شعرای عصر مبالغتها نموده و در اِثناء و اطرای او قصاید پرداخته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || در سال ششم درآمدن ( شتر ): اثنی البعیر. ( منتهی الارب ). || دوم شدن دیگری را: یقال هذا واحد فاثنه ؛ ای کن ثانیه. ( منتهی الارب ). اثناء. [ اِث ْ ث ِ ] ( ع مص ) دوتاه گردیدن. || خرامیدن. || بازگردیدن.
معنی کلمه اثناء در فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ ثنی ، میانه ها، لاها.
معنی کلمه اثناء در ویکی واژه
جِ ثنی ؛ میانهها، لاها.
جملاتی از کاربرد کلمه اثناء
اسکندر بیگ ترکمان نیز در عالم آرای عباسی دربارهٔ قتلعام مردم تبریز سخنی کم و بیش مشابه قاضی احمد قمی گفتهاست. وی مینویسید: «در اثناء تعمیر قلعه عثمان پاشا در تبریز تجویز قتلعام نمود… رومیان به مجرد شنیدن آن کلمه، با تیغهای کشیده به شهر ریخته آغاز سرافشانی نمودند… رومیه در بیرون هر کس را دیدند به قتل رسانیدند و شروع در خانهها کرده به هر خانه راه یافتند مردان را طعمة شمشیر بلا ساخته اموال و اسباب را نهب و غارت نمودند و بسیاری از نساء و صبیان را اسیر کردند. فریاد و فغان اطفال و عورات به فلک اثیر رسیده…» ...
پس در میان آن خوف و رجاء و در اثناء این شدت و رخا معشوق حاذق صادق بازنگریست، تا بداند که علت این رنگ و بوی و جستجوی چیست؟
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» ای حلفوا باغلظ ایمانهم تکذیبا منهم بقدرة اللَّه علی البعث، و قوله «جَهْدَ» منصوب علی انّه مصدر فی موضع الحال، مفسّران گفتند مردی مسلمان دینی داشت بر مردی مشرک، تقاضای وی کرد و در اثناء سخن وی برفت: و الّذی ارجوه بعد الموت انّه لکذا بآن خدای که بعد از مرگ بوی امید دارم که چنین و چنین بود، آن مرد مشرک گفت: تو میگویی که بعد از مرگ بعث خواهد بود و ترا زنده برانگیزانند؟ آن گه سوگند یاد کرد آن مشرک بایمان مغلّظه که: «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» ربّ العالمین بجواب وی این آیت فرستاد: «بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلی ایجاب من اللَّه ما نفوه من البعث ای بلی لتبعثنّ، اللَّه گفت: بلی شما را برانگیزانند، اینجا سخن تمام شد. آن گه گفت: «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» ای وعدکم اللَّه البعث و الجزاء وعدا حقّا لاخلف فیه و قوله «عَلَیْهِ» ای علیه انجازه و الوعد الحق ما قرن بالانجاز، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» انّه وعد لا یأتی علیه خلف. قال قتادة: ذکر لنا انّ رجلا قال لابن عباس انّ ناسا بالعراق یزعمون انّ علیّا مبعوث قبل یوم القیامة و یتاولون هذه الآیة، فقال ابن عباس کذب بنوا الاماء انّما هذه الآیة عامة للنّاس، لو کان علی مبعوثا قبل یوم القیامة ما انکحنا نساءه و لاقسمنا میراثه، و صحّ
گر زمستان باز میگردم زمستان برمن است عذر دانم خواست دردستان اثناء ثنا
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ العرب تعبر عن الصیرورة باضحی و امسی و اصبح، تقول اصبح فلان عالما ای صار عالما، و لیس هناک من الصبح شیء، و امسی فلان حزینا ای صار حزینا. و معنی الایة صار الذین تمنّوا منزلة قارون من المال و الزینة یتندّمون علی ذلک التمنی و لم یرد بالامس یوما بعینه انّما یراد به منذ زمان قریب، یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ در این کلمت خلاف بسیار است میان علما: قومی گفتند وی جدا است و وَیْکَأَنَّ جدا، وی کلمه ترحم است و وَیْکَأَنَّ کلمه تعجب. چنان است که کسی از روی ترحم و تعجب با دیگری گوید: وی لم فعلت ذلک وی این چیست که تو کردی. هم چنین ایشان که آن آرزوی کردند پشیمان شدند، با خود افتادند هم از روی ترحم هم از روی تعجب گفتند: وی آن چه آرزوی بود که ما کردیم قومی گفتند ویک جدا است و ان اللَّه جدا ویک بمعنی ویلک است و ان اللَّه منصوب است باضمار: اعلم، ای اعلم وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ، قومی گفتند: وَیْکَأَنَّ جمله یک کلمه است بمعنی الم تر، الم تعلم چنان که گویی: اما تری الی صنع اللَّه و احسانه. همانست که پارسیان در اثناء سخن گویند، چون از اللَّه بر خود نعمتی شناسند: نمیبینی که خدای با من چه کرد؟
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بینیاز برداشتن اهل شریعت را مقامی جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالی دیگر است و طریق ایشان طریقی دیگر. جنید روزی در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنی» ندایی شنید که: تدخل بینی و بینک. یا جنید میان من و تو میدرایی یعنی که ما خود دانیم سزای هر بندهای، و شناسیم قصد هر جویندهای، جنید گفت: بعد از آن روزگاری تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
در اثناء مناولات و تضاعیف آن حالات، بهرام گور گفت دهقان را که «اگر کنیزکی شاهدروی داری که به مشاهدهای از او قانع باشیم و ساعتی به مؤانست او خود را از وحشتِ غربت باز رهانیم، از لطف تو غریب نباشد.» دهقان برخاست و به پردهی حرم خویش درآمد، دانست که دختر او به وقایهی صیانت و پیرایهی خویشتنداری از آن متحلّیترست که اگر او را با قامتِ این خدمت بنشاند، زیانی دارد و چهرهی عصمت او چشم زدهی هیچ وصمتی گردد.
آوردهاند که در زمان حضرت رسول علیه الصلاة و السلام، یکشب پس از نماز خفتن، چهار کس از غیر ملت بر در مسجد آمدند و گفتند که ما بندهییم از بندگان خدا، آیا کسى باشد که ما را امشب جاى داده و چیزى بدهد تا ساکن شده و بمانیم؟. حضرت فرمودند که اى مردمان ایشان را دریابید. پس بعضى از مردمان حاضرین سه نفر از آنها را بخانههاى خود بردند و یک نفر را حضرت رسول علیه الصلاة و السلام برداشته بخانه برد و در اطاقى که مردم صحبت میداشتند بنشانید و از براى آن مرد کاسهى آشى بردند و خدمه آن حضرت که کاسه را برده بودند در خانه را بسته بودند و آن مرد چون گرسنه بود آش بسیارى خورده و خوابیده بود، نیمهى شب بول و سنگینى معده بر او غالب شده از خواب بیدار گشته هر چند جهد و سعى کرد راهى نیافت و ضبط خود را هم نتوانست و آن فرشهاى اطاق را بغایت ملوث کرد و چون صبح شد از خجالت بگریخت. پس از آن جماعتى بخدمت آن حضرت آمدند و چون حضرت بر سجادهى نماز تشریف داشتند آنان بآن خانه آمدند که شب آن مرد مهمان در آن بود، دیدند که فرشهاى آنخانه ملوث بنجاست است لهذا زبان بلوم و کنایه گشادند و میگفتند که این چه قسم مهمان بوده که حضرت بخانه آورده و چنین خرابى کرده؟ قضا را بخاطر آن مرد رسید که مادام این عمل و خرابى نمودهیى بیا و برگرد و ببین تا چه روى داده، پس از این فکر بدر خانهى رسول خدا ببهانه آنکه چیزى گم کرده آمد و در آن اثناء حضرت هم از نماز فارغ شده بود شنید که اصحاب در باب آن عمل شکایت میکنند. حضرت از گفتگوى آنها تبسمى فرمود و گفت که باک نیست و ضرر ندارد آن مرد در پشت در بود و میشنید که اصحاب چه میکنند. پس رسول اللّه علیه السلام ابریق طلب فرمود و بدست مبارک خود آن فرشها را بشست! چون آن مرد چنین دید صبر کرد تا آن فرشها شسته شد، بعد از آن به اندرون آمد و گفت: یا رسول اللّه از خجلت خود معذرت میطلبم، و ملتمسم که کلمهیى بمن بیان و تعلیم فرمائى تا مسلمان شوم؟. حضرت کلمهیى چند بیان فرمود و آن مرد همان ساعت بشرف ایمان و اسلام مشرف گردید. پس اى موش؟ در مهمان دارى برکت و شرافت بسیار است، خواستم تا تو را قسمتى باشد و اگر نه بنده حالا اعتکاف ده روزه دارم و احتیاجى بمهمانى نیست ولکن میدانم اینها که تو میگوئى همه مکر و تزویر میباشد و در خانهى شما بیمارى نیست و دروغ میگوئى. اگر دلت مشوش است مشورت کن که در مشورت نفع بسیار است، زیرا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم در باب مشورت تأکید بسیار فرموده است و میباید شخص در هر امرى مشورت کند تا که دغدغه در امور نداشته باشد و بآنچه مشورت راه دهد عمل نماید. موش با خود گفت که خوب بهانه یافتهیى! بگو که بخانه میروم و مشورت مینمایم و باز میآیم. پس از این موش متوجه خانه شد و بعد از ساعتى بیرون آمد و گفت. اى شهریار چکنم؟ از خجالت و شرمندگى شما نمىتوانم سر برآرم. گربه گفت: از چه جهت؟. موش گفت: بواسطهى آنکه مشورت کردم راه نداد و میترسم اینکه در خاطر شما بگذرد که بنده دروغ گفته باشم. گربه گفت: اى موش با که مشورت کردى؟ با تسبیح یا بقرآن یا بکتب مختلفه یا بقرعه یا با دانشمندان یا با زنان؟. چون موش دریافت که گربه در این باب دقت و اهتمام مینماید تا که او را دروغگو در آورد، با خود گفت که اگر بگویم با تسبیح، خواهد گفت که در حضور من استخاره کن، و اگر بگویم با قرآن، گوید که تو قرآن چه دانى، و اگر بگویم با کتاب، گوید که در کتابهاى دیگر مشورت و استخاره اعتبار ندارد، و اگر بگویم با دانشمندان، گوید دانشمند در خانه تو کجاست؟ پس اولى آنست که گویم با زنان کردهام و او قبول ننموده، لهذا باید بگویم در حدیث واقع است که هر گاه کسى خواهد که مشورت کند، چنانچه کسان دانشمندى نباشد با مشورت باید کرد تا چه روى بنماید! پس گربه گفت: اى نابکار کذاب! این روایت درست و صحیح نیست. موش گفت: از چه جهت؟. گربه گفت: باین جهت که زنان بکنه کارها نرسیدهاند و اگر تو را گفتهاند که مهمانى نیاور، تو را باید که مهمانى کنى و موافق حدیث آنست که باید بر عکس آن کار کنى و من تو را خبر دهم که هر کس بر عکس قول زنان کار نماید در دنیا و آخرت صرفه کند. و از آن جمله اینست:
آوردهاند که گربهیى گذرش در بیابانى افتاد: و در آن بیابان دچار شیرى شد، چون آن شیر گربه را دید او را پیش طلبید و مهربانى بسیار نمود و دست بر سر و گوش او همى مالید و گفت: اى گربه! تو از ابناى جنس مائى- ما باین شوکت و قوت و تو با تن ضعیف و ناتوان، چنین مییابم که بسبب آزار و اذیت بنى آدم باین حال رسیدهیى! آن آدم چه قسم کسى است که عالم از تزویر او در رنج و آشوب است؟ آه چه فائده اگر کسى از بنى آدم بمن میرسید انتقام تو را از او میگرفتم. از قضا در آن اثناء هیمه کشى در آن بیابان بود و هیمه جمع میکرد، شیر نظرش بآن هیمه کش افتاد و بسر وقت او روانه شد، چون باو رسید بسیار خطاب و عتاب کرد. هیمه کش بیچاره لرزان و نالان و متفکر مانده و تبر هیمه شکنى را از دست بینداخت، حیران و سرگردان بر جاى خود بماند. شیر گفت: اى بنى آدم! شما عالم را مسخر خود گردانیدهاید، مغرور و ظالم و ستمکار شدهاید بنوعى که یکى از ابناء جنس ما در میان شما آمده باین صورت و درجه خفیف و نحیف شده، حال میخواهم چنگال بیندازم و شکمت را پاره پاره نمایم و و سرت را از ملک بدن برکنم و جسدت را طعمهى روباهان این دشت و صحرا نمایم که دیگر کسى از بنى آدم این قسم رفتار ننماید و با مردم برقت و مدارا سلوک کند! هیمه کش بیچاره گفت: اى پادشاه سباع! و اى پهلوان عالم! اگر با من از روى غضب و قهر سلوک کنى تو را پهلوان نخوانند، مگر داستان پهلوانان را نشنیدهیى که هر گاه مدعى خوار و ذلیل باشد از او در گذشتن کمال مردى و مروت باشد؟ و اگر هم صبر و حوصلهیى در گذشتن نداشته باشد باز مردى آنست که باو مهلت حاضر ساختن سلاح داده تا که آماده حرب جنگ گردد، زیرا شرط مردى نیست کشتن مدعى را بیخبر!. شیر گفت: اى بنى آدم! مرا دست از تو برداشتن محال است، اما مهلت تهیهى آلات حرب میدهم. هیمه کش گفت: اى شیر! اسباب و آلات حرب من در خانه است و من در اینجا اسلحهى حرب ندارم و در این بیابان از کجا بیاورم؟. شیر گفت: برو در خانه و اسلحه را بیاور!. پس از شنیدن این سخن، هیمه کش با خود گفت: الحمد للّه، اکنون شاید بتوان جان از دست این دشمن خونخوار بسلامت برد و او را ببلاى خود گرفتار کرد. بعد از آن بشیر گفت: میترسم که بکمال زحمت بخانه رفته و اسلحهى حرب را بیاورم و تا برگردم تو رفته باشى و سعى من باطل گردد. شیر گفت: بهر صیغهیى که تو خواهى مرا قسم بده که من بجائى نروم تا تو باز گردى!. هیمه کش گفت: اى شهریار! اگر راست میگوئى و خواهى خاطر مرا آسوده گردانى باید رخصت دهى تا من دست و پاى تو را بریسمان هیمه کشى بتنه خارى و یا درختى ببندم آنگاه از عقب سلاح بروم و بعد از مراجعت شما را مرخص نموده با هم نبرد نمائیم. اى شهریار! اگر چه این سخن و گفتگو نسبت بشما کمال بىادبیست، اما چون میدانم که شهریار بکمال مروت و مردى آراسته است بنابراین گستاخى نمودم، باقى اختیار دارى! شیر از راه دامیت و حیوانیتى که داشت، پیش آمد و گفت: اى بنى آدم! مبادا بخاطرت چیزى برسد که مرا از آوردن سلاح تو پروائى هست، بیا و مرا بهر قسم که خواهى ببند و زود برو و اسلحهى خود را بیاور تا با تو مبارزت کنیم و دست برد نمائیم. بارى، هیمه کش در کمال ترس و بیم پیش رفت و بریسمان هیمه کشى دست و پاى شیر را محکم ببست، چون از بستن فارغ شد و از طپیدن و لرزیدن بخود باز آمد تبر هیمه کشى را برداشته روى بشیر آورد و بناى زدن نمود، هر مرتبه شیر میغرید هیمه کش در کار تبر زدن بود و اعتنائى بغریدن او نداشت، تا آنکه شیر گفت: آنچه در باب بنى آدم شنیده بودم زیاده از آن ملاحظه شد و دیدم کسى را درک و شعور و بیان و قوت تأویل قدرت مقاومت و مباحثه با طالب علم نیست. گربه گفت: این چنین که صوفیه بباطن پیر خود مینازند طالبان علم هم بشرع و برکت آیت و حدیث مینازند. مگر تو اى موش! نشنیدهیى مباحثهى معتزلى را با بهلول دانا؟ موش گفت: اى گربه! اگر بیان نمائى بهتر باشد. گربه گفت:
ملک گفت: شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت، عالی همّت، تمام آفرینش، بویِ رشد و نجابت از حرکاتِ او فایح و رنگِ فرّ و فرهنگ بر وجناتِ او لایح. روزی پدر در اثناء نصایح با او گفت: ای فرزند، از هرچه مردم در دنیا بدان نیاز دارند و هنگام آنکه روزگار حاجتی فراز آرد، بهکار آید، دوست اولیتر. هزار دینار از مال من برگیر و سفری کن و دوستی خالص بهدست آر و چون قمر گرد کرهٔ زمین برآی، باشد که در منازلِ سیر به مشتری سیرتی رسی که به نظرِ مودت ترا سعادتی بخشد کهآنرا ذخیرهٔ عمر خود گردانی و او را از بهرِ گشایش بندِ حوادث و مرهمِ زخم روزگار نگه داری.
هر دم نغمهى تازه و پردهى بدیعى و شعر غریبى میخواند و میرقصید در این اثناء گربه میدید و با خود میگفت: آخر صبر کن و شتاب مکن زیرا پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرموده: الصبر مفتاح الفرج و شاعر هم در این معنى گفته: