از خود راضی
معنی کلمه از خود راضی در فرهنگ معین
معنی کلمه از خود راضی در فرهنگ فارسی
خود خواه
معنی کلمه از خود راضی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه از خود راضی
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
پس پیوسته باید متوجه بوده، پاس خشنودی ایشان را داشته باشد و چون طایفه ای را از خود راضی می کند جمعی دیگر از او می گسلند و چون دل یکی را می جوید دیگری از او دل شکسته می گردد و با همه اینها همچنان که اخبار و آثار بر آن مشاهده و به تجربه و عیان ثابت است، هر که دست از رضای حق برداشته، طالب رضای مردم باشد خداوند و خلق او را دشمن می دارند و احدی از او راضی نیست و هر که رضای خدا را بر رضای مردم مقدم دارد همه او را دوست می دارند و همه اینها متعلق به امر دنیاست و آنچه در آخرت از آن شخص ریاکار فوت می شود از درجات رفیعه و منازل منیعه، و آنچه به او می رسد از عقاب و عذاب، بی حد و نهایت است پس عاقل چون این امور را متذکر شود و دشمن نفس خود نباشد و فی الجمله ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است که غفلت او زایل می گردد و طبع او از ریا متنفر و منضجر می شود آنچه مذکور شد معالجه علمی ریا است.
وی در دوران حکومتش با اهدای هدایایی به بزرگان حکومت علویان طبرستان، آنها را از خود راضی نگهداشت و موجب شد تا محمد بن زید نتواند به حکومت برسد؛ لیکن با کم شدن خزینهٔ او، بزرگان به محمد بن زید متمایل شدند و حکومت به دست وی افتاد.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بدرستی که هرگاه کسی مدح فاسقی را بکند خدا خشمناک و غضبناک می گردد» و مدح کسی را که باعث عجب و تکبر او شود نکنید چه بسیارند که چون مردمان، زبان به مدح ایشان گشایند از خود راضی می شوند و باد پندار و غرور به کاخ دماغ ایشان می وزد و مدح چنین کسانی جایز نیست و باعث هلاکت ایشان می گردد و از این جهت بود که «شخصی در خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مدح دیگری را کرد، حضرت فرمود: گردن او را قطع نمودی» و فرمود: «هرگاه مدح برادر خود را در برابر او کنی گویا تیغ بر حلق او کشیده ای» و دیگری در حضور آن سرور، مدح شخصی را کرد، حضرت فرمود: پی کردن او را، خدا تو را پی کند» و اخباری که در مذمت مدح کردن رسیده همه در صورتی است که متضمن یکی از مفاسد باشد و به هر حال، خوش آمدن کسی از اینکه او را مدح و ثنا گویند بسیار مذموم و از جمله صفات رذیله است همچنان که مذکور خواهد شد.
سبحان الله چه شریف صفتی است که چون شخص کافری به آن آراسته شد مسرور عالم، به تولد خود در زمان او مباهات نمود حال زیاده از هزار سال است که در اطراف جهان نام نیک آن، زبانزد خاص و عام می شود و چگونه چنین نباشد و حال اینکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است که فرمود: «عدل ساعه خیر من عباده ستین سنه» یعنی «عدل یک ساعت، بهتر از عبادت شصت سال است» و به جهت علو مرتبه این صفت شریفه، هر فرمانفرمایی او را طالب، و به اشتهار به آن راغب است و می خواهد که او را به صفت عدالت ستایش کنند و نیکخواه بندگان خدا خوانند و همه کس این مطلب را دانسته است و فهمیده و لهذا غالب اشخاصی که در خدمت سلطانی یا فرمانروایی راه سخن می یابند و مجال تکلم دارند چون واسطه ضعف یا به جهت طمع و دوستی مال دنیا یا از راه تشویش و خوف می خواهند که او را از خود راضی دارند و سخنی گویند که باعث نشاط خاطر او باشد در خوش آمدگویی می گشایند و او را به خوش سلوکی و عدالت می ستایند و ذکر عدل و داد او می نمایند و هر یک، از عدل او حکایتی أدا می نماید و علامتی اختراع می کند تا امر بر او مشتبه می شود و به سخن خوش آمد گویان فریفته می گردد و خود را متصف به صفت عدالت یقین می کند بلکه بسیار می شود که عمال و ضابطان ولایات او جمعی را به رشوه فریفته می سازند تا در خدمت آن فرمانروا زبان به خوش سلوکی و امانت آن عامل یا ضابط می گشایند یا از راه تشویش و بیم از او، حسن سلوک او را ذکر می کنند و این نیز یک سبب فریفته شدن فرمانفرما می گردد و تجسس احوال ضعفا و رعایا نمی نماید و به رفاهیت ایشان یقین می کند و به این سبب دین و دولت او بر باد می رود و ضعفا و رعایا پایمال ظلم و ستم می شوند و آن صاحب فرمان چنان می داند که نام نیک او به عدالت و دادرسی بر صفحه روزگار باقی خواهد ماند و حال اینکه چون ایام دولت او سرآید و هنگامه خوش آمدگویان به انجام رسد بجز بدنامی و ستمکاری از او چیزی نماند بلکه در عهد او نیز بجز در حضورش ذکر عدل و دادش نباشد و بر زبان فقرا و رعایا بجز حدیث ظلمش نگذرد پس فرمانفرمایی که توفیق إلهی شامل حال او گردد و غم دین و دولت خود خورد و طالب آن باشد که نام او در صفحه روزگار تا روزشمار باقی بماند، به دیده بصیرت نظر کند و اولا تأمل نماید که بسی سلاطین ظالم ستمکار در صفحه روزگار بوده که حال قصه ستمهای ایشان مشهور و در السنه و افواه مذکور است و ببیند که کدام یک از وزرا و أمراء خدمت، و باریافتگان حضور سلطنت، در خدمت او، او را ظالم و ستمکار خواندندی و آیا بجز ذکر عدالت و صفت او دیگر چیزی بر زبان راندندی؟ مگر خداترس قوی النفس که پشت پا بر دنیا زده باشد که در هر عصر بسیار نادر و وجود آن چون اکسیر اعظم است و از اینجا پی برد که مدح و توصیف ایشان دلالت بر نیکی و عدالت او نمی کند و به آن فریفته نگردد و بعد از آن، آثار و علامات عدالت و دادرسی را ملاحظه نماید و آنها را با اعمال و افعال خود بسنجد و ببیند که آیا موافق با هم هستند یا نه اگر موافق باشد شکر خدا را به جا آورد والا خود را فریفته داند و در صدد معالجه آن برآید و بعد از اینها در صدد تفحص احوال رعایا برآید و از هر گوشه و کناری از رفتار عمال و گماشتگان تجسس نماید و دادخواهان را دلداری دهد تا حقیقت امر به او واضح گردد.
و اسباب شقاوت ابدی که بدین انقطاعات مؤدی باشد چهار بود: اول کسل و بطالت، و تضییع عمر تابع آن افتد، و دوم جهل و غباوتی که از ترک نظر و ریاضت نفس به تعلیم خیزد، و سیم و قاحتی که از اهمال نفس و خلاعت عذار او در تتبع شهوات تولد کند، و چهارم از خود راضی شدن به رذایل که از استمرار قبایح و ترک انابت لازم آید. و در الفاظ تنزیل زیغ و رین و غشاوت و ختم آمده است، و معانی این چهار لفظ به معانی این چهار سبب نزدیک است، و هر یکی را از این شقاوتها علاجی بود که بعد ازین بر وجه اجمال یاد کرده آید، انشاءالله.
و اگر حق بدنی باشد مثل اینکه او را کشته باشی یا زده باشی یا عضوی از او را شکسته باشی یا مجروح کرده باشی پس واجب است که تمکین کنی تا صاحب حق، آن را قصاص نماید و آنچه از تو نسبت به او صادر شده متحمل شوی که او نیز نسبت به توبه عمل آورد یا اینکه به عجز و الحاح، یا احسان و انعام، او را از خود راضی سازی و اگر دسترسی به اینها نباشد باز باید به در خانه خدا رفت و عجز و إنابه نمود که صاحب حق را راضی کند و طاعات و عبادات بسیاری به جا آورد که عوض حق او گردد.
به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» .
پنجم آنکه خاطر خطیر را همین قدر جمع نفرموده و در استفسار احوال سلوک او نهایت اهتمام نماید و کیفیت رفتار او را با رعایا تفحص فرماید هر چه دامن تزویر دراز، در تلبیس و خدعه باز است و در تفحص و تجسس، احتیاط نموده از خبرداران خداترس، و آگاهان قوی النفس خالی از غرض، استفسار فرماید، زیرا که بسی باشد که جمعی را که مظنه عرض حال به خدمت صاحب اختیار بوده بر شهوت و مال فریفته باشد، زیرا که ظالم و شریر پیوسته در رضاجوئی مقربان پادشاه یا امیرساعی هستند، و به انواع خدمات ایشان را از خود راضی می دارند و باشد طایفه ای که رشوت قبول نکنند و از اهل تدین باشند و ضعف نفس و اندیشه عاقبت خود، زبان در کلام خموشی کشیده یا از عاقبت اندیشی از بیان واقع احتیاط کنند بلکه بر متکلفین مهام عباد لازم است که همچنان که از دقایق احوال خود باخبر هستند، نظر اطلاع بر کیفیت اوضاع سایر ولایات دور دست نیز که حضرت عزت در زیر نگین حشمت ایشان درآورده افکنند الحاصل، صاحبان اختیار را از چگونگی سلوک کارکنان خود در هر ناحیه و بلوک، از نزدیک و دور همیشه مطلع بودن لازم و ضروری است.