خلاعت

معنی کلمه خلاعت در لغت نامه دهخدا

خلاعت. [ خ ِ ع َ ] ( ع مص ) از مرض غم خوردن. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) گسستگی. || ناپارسائی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خلاعت. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || ( مص )از فرمان مادر و پدر بیرون آمدن. رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || پریشان شدن. || فسق و فجور کردن. ( از غیاث اللغات ). || شور فراق داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.مولوی.
خلاعة. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. || ( مص ) از فرمان پدر و مادر بیرون شدن فرزند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه خلاعت در فرهنگ معین

(خَ عَ ) [ ع . خلاعة ] ۱ - (مص ل . ) افسار گسیختن ، افسار برگرفتن . ۲ - (اِمص . ) خودکامی ، خویشتن کامی . ۳ - نابسامانی ، پریشانی .

معنی کلمه خلاعت در فرهنگ عمید

پیرو هواوهوس بودن، بی سامانی.

معنی کلمه خلاعت در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افسار گسیختن افسار بر گرفتن . ۲ - ( اسم ) خود کامی خویشتن کامی . ۳ - نا بسامانی پریشانی .
از مرض غم خوردن یا گسستگی

معنی کلمه خلاعت در ویکی واژه

خلاعة
افسار گسیختن، افسار برگرفتن.
خودکامی، خویشتن کامی.
نابسامانی، پریشانی.

جملاتی از کاربرد کلمه خلاعت

حکایت کرد مرا دوستی که از راه صحبت بامن مؤانستی داشت و از روی طبیعت مجانستی که در مبادی عهد براعت و تمادی دور خلاعت که شیطان صبا متمرد بود و سلطان هوی متشرد، خواستم که در اطراف عالم طوافی کنم و در نقود سخن صرافی؛
چند روز هم برین نمط و نسق و من الفلق الی الغسق بگذاشتم و قید شریعت از پای طبیعت برداشتم، چون وعاء عروق از شراب صبوح و غبوق ممتلی شد و شیطان خلاعت بر سلطان طاعت مستولی گشت و بخار شراب از مهبط معده بمصعد دماغ ترقی کرد و طبع ملول از قبول کأس و جام توقی، دانستم که هیچ گلی بی خار نیست وهیچ خمری بی خمار نه. زلف هر فرحی بر دست هر ترحی است و گریبان هر تهنیتی در گردن تعزیتی.
شعر اروتیک یا شعر شهوانی نوعی شعر است، که در آن با لحن بی‌پروا، به مسایل جنسی پرداخته می‌شود. مُجُون و خلاعت عذرا از دیگر اصطلاحات مترادف این نوع شعر است.
نورالدین اِسْعِرْدی (۱۲۲۲-۱۲۵۸م) (نسب:محمد بن عبدالعزیر بن عبدالصمد بن رستم) شاعر هزل‌سُرای عربی ایُوبی در نیمهٔ اول سدهٔ هفتم هجری بود. او را شاعری توانا و نکته‌دان وصف کرده‌اند که مجون و خلاعت بر شعرش چیره گشت. در پایان عمرش، نابینا گشت.
گفت تاب فرقتم زین پس نماند صبر کی داند خلاعت را نشاند
گذشته آنان چون منی بود که اگر به شناعت انجمنی سازند، یا به خلاعت سخنی گویند، به حکمت دفع فتنی کنم، یا به حکومت مشت دهنی شوم، مصرع: دوست کو پشت شود روی زمین لشکرگیر.
آنگه که بود عیش خلاعت سیه طراز آندم که بود عهده جوانی سیه گلیم
اکنون بیا تا سخن از عالم حقیقت و کوی طریقت گوئیم و از میدان لاف گزاف بایوان انصاف و انتصاف پوئیم، الکبیر کبیر جمال پیری داعیه ترجیح و تفضیلست و حال جوانی رقم خلاعت و تعطیل، هرگز باجمال شیب خیال عیب درنگنجد و هرگز با خیانت جوانی امانت روحانی راست نیاید قال النبی:
مکان اخوان طاعت را بر حریفان و ظریفان خلاعت بگزیدم که حلیف مناجات دیگر است و حریف خرابات دیگر لکل قوم یوم از دارخمار و قمار بجوار اخیار و ابرار آمدم و از صفه بزم و پیاله، بصف تضرع و ناله انحراف کردم و در پهلوی مسجد اعظم و جامع محترم جائی بدست آوردم و واسطه قلاده صف مسجد شدم
و سبب آنست که محبت لذات بدنی و شوق به راحات جسمانی در طبیعت انسانی مرکوز است، از جهت نقصاناتی که به حسب جبلت اول در او مفطور شده است، و اگر نه سبب زمام عقل و قید حکمت بودی کافه نوع به این بلا مبتلا شدندی، و اقتصار افاضل و قناعت سعدا و اماثل بر مقدار ضروری متمشی نگشتی. و باید که دانسته باشد که مؤانست دوستان حقیقی و مداخلت با یاران موافق در مزاح مستعذب و حکایت مستطاب و فکاهت محمود که مستدعی لذت مباح و مرخص بود، بر وجهی که مقدر آن عقل باشد نه شهوت، و از حد توسط به درجه اسراف یا مرتبه نقصان نینجامیده بود، داخل نباشد در آنچه ازان احتراز فرمودیم؛ چه انبساط را نیز مانند دیگر اخلاق دو طرف بود، یکی با اجانب افراط و به سمت مجون و خلاعت و فسق موسوم، و دیگر با جانب تفریط و به تعریف فدامت و عبوست و تند خوئی معروف و مذموم، و مرتبه وسط که بر شرایط اعتدال مشتمل بود به هشاشت و طلاقت و حسن عشرت مشهور بود و استحقاق اسم ظرافت بر صاحب این رتبت مقصور.
چه نازها کنم امروز من به برنایی کنم ز پیری فردا بسی خلاعت ها