خوش آمدن

معنی کلمه خوش آمدن در لغت نامه دهخدا

( خوش آمدن ) خوش آمدن. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] ( مص مرکب ) مطبوع آمدن. مورد پسند قرار گرفتن. نیکو آمدن. مورد پذیرش آمدن. ملایم طبع قرار گرفتن. مایه لذت بردن شدن :
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.ابوشکور ( از صحاح الفرس ).بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدْش گفتار اوی.فردوسی.چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
بگوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.فرخی.چون عبداﷲبن سلیمان آن نامه بخوانداو دوست عمرولیث بود گفت چه حاجت است آن مهتر را بدین و من دانم که امیرالمؤمنین را خوش نیاید. ( تاریخ سیستان ). مردمان را از آن خوش نیامد. ( تاریخ سیستان ). و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه بیاورد... که از حدبگذشت و سلطان را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت. ( تاریخ بیهقی ). بباغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوش آمد فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. ( تاریخ بیهقی ). این زن... آن سیرتهای ملکانه امیر بازنمودی و امیر را از آن سخت خوش آمدی. ( تاریخ بیهقی ).
گرْت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهر تاب.ناصرخسرو.مر مرا گویی تو آنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید؟ناصرخسرو.و چون از روم بازگشت قصد انطاکیه کرد و بگرفت و انطاکیه خوش آمد او را. ( فارسنامه ابن بلخی ). روزی هادی صحنی برنج نیمی بخورد و نیمی در وی زهر کرد و بمادر فرستاد گفت مر این خوش آمد و بتو فرستادم. ( مجمل التواریخ و القصص ). معتضد را عظیم خوش آمد آن طاعتداری. ( مجمل التواریخ والقصص ). چون بسرای درآمد چشم سلیمان بر وی افتاد هیئت و منظر او خوش آمدش. ( تاریخ بخارای نرشخی ). ملک را خوش آمد و گفت او را بیاورید تا خلعت دهم. ( قصص الانبیاء ). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد. ( قصص الانبیاء ). و کیومرث را خوش آمد پاره ای طعام را پیش خروس افکند. ( قصص الانبیاء ). هر کس پیش ایشان چیزی بردی یا مطربی سرودی گفتی یا سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه. ( نوروزنامه خیام ).
نالم آنرا ناله ها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش.مولوی.قضا نقل کرد از عراقم بشام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام.

معنی کلمه خوش آمدن در فرهنگ فارسی

( خوش آمدن ) ( مصدر ) خوش آمدن کسی را . مطبوع واقع شدن آن چیز مورد پسند وی شدن . یا خوش آمدید . تعارفی است که بمهمان هنگام ورود بخانه گویند .
مطبوع آمدن مورد پسند قرار گرفتن

معنی کلمه خوش آمدن در ویکی واژه

gradire
piacere ²

جملاتی از کاربرد کلمه خوش آمدن

امّا آداب مرید اندر سماع، باختیار خویش، البتّه، اگر واردی برو درآید که او را بحرکت آرد و در وقت، آن نبود که خویشتن را نگاه دارد بمقدار غلبۀ وارد، او را در حرکت معذور دارد چون آن غلبه زائل شد واجب بود برو، نشستن و آرام گرفتن زیرا که حرکت کردن بخوش آمدنِ وجد، بی غلبه و ضرورتی درست نبود اگر چنانست که آنرا عادت کند بدان خوش آمدنِ وجد، حرکت میکند او را از حقائق هیچ چیز کشف نیفتد، غایت احوال او آن بود که دل او خوش گردد. و در جمله حرکت، نقصان حال بود مرید را و پیر را، الّا باشارتی بود از مقتضی وقت یا غلبۀ که تمیز از وی برخیزد یا مریدی بود که شیخ او را اشارت کند بحرکت آن هنگام حرکت کند باشارت پیر باکی نبود چون پیر از آن جمله بود که او را حاکم بود بر امثال او امّا چون درویشان او را اشارت کنند بمساعدت در حرکت، باید که مساعدت کند ایشانرا، بدان نگاه داشته بود پس اگر این مرید را در حالت، صدقی بود آن صدقِ حالت او، درویشانرا باز دارد از آنکه درو مساعدت خواهند.
چهارم: آن است که مدح کردن کسی تو را دلالت می کند بر اینکه از برای تو در نزد او حشمت و هیبتی، و تو را در دل او وقع و مهابتی است که بی اختیار زبان او به مدح تو جاری است و این است سبب در لذت بردن از خوش آمد گویی کسانی که آدمی می داند که آنچه ایشان می گویند اعتقاد ندارند و کسی هم از ایشان قبول نمی کند و از آنچه گفتیم اسباب کراهت از مذمت نیز معلوم شد و خوش آمدن از مدح و ثنا به جهت هر یک از این اسباب که بوده باشد از امراض نفس انسانی و علامت نقصان است مگر اینکه نشاط و سرور از مدح و ثنا به سبب اول بوده باشد که آدمی به واسطه مدح دیگری برخورد به اتصاف خود به کمالی که مشکوک فیه از برای او بود، و به جهت اتصاف خود به این کمال، و حصول چنین صفتی از حضرت ذوالجلال شاد گردد، زیرا این لذت و سرور مذموم نیست ولیکن فی الحقیقه این لذت از مدح و ثنا نیست، بلکه از کمال خود است و به این جهت است که اکثر علمای اخلاق همه اقسام محبت مدح و ثنا را از صفات رذیله گرفته اند و هیچ قسمی را استثناء نکرده اند علاوه بر این، نشاط به کمالی که خاتمه آن معلوم نیست و آدمی نمی داند که آیا آن واسطه نجات خواهد بود یا واسطه هلاک، نیست مگر از جهل و نادانی.
و اما قسم سوم که ریای درغیر عبادات باشد پس دانستی که بر دو نوع است: یکی در مباحات، یعنی: کسی عمل مباحی را مرتکب شود یا ترک کند به جهت تحصیل جاه، و اعتبار در نزد مردم، یا دفع مذمت و ناخوش آمدن ایشان، مثل اینکه از چرکینی جامه خود مضایقه نداشته باشد و لیکن به جهت اینکه مردم او را پاکیزه و نظیف دانند جامه خود را نظیف کند و از این قبیل است تزیین لباس به جهت حضور مجامع و مانند آن و این قسم از ریا، مباح و جایز است، بلکه گاه می شود که ممدوح می گردد مروی است که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم خواست که به مجمع اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبی می کرد و عمامه و موهای مبارک خود را می آراست شخصی دید عرض کرد شما نیز چنین می کنید؟ فرمود: بلی، به درستی که خدا دوست دارد که بنده از برای برادران خود زینت کند وقتی که به سوی ایشان بیرون می آید» «و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شخصی از اهل مدینه را دید که از برای عیال خود چیزی خریده بود برداشته به خانه می برد، آن مرد چون حضرت را دید خجل شد حضرت فرمود: این را به جهت عیال خود خریده ای، به خدا قسم که اگر از خوف مذمت کردن اهل مدینه نمی بود من نیز دوست داشتم که برای عیال خود چیزی بخرم و خود بردارم به جهت ایشان ببرم» و نوع دوم از ریا در غیر عبادات، در معاصی ای است که از آدمی سر می زند، یعنی پنهان داشتن گناهان خود از مردم و کراهت از اطلاع ایشان بر آنها و این نوع از ریا جایز، بلکه اظهار نمودن معاصی و قبایح خود حرام است و آنچه گفته اند که مقتضای اخلاص آن است که ظاهر و باطن آدمی یکی باشد مراد آن است که باطن او به نوعی باشد که در ظهور آن مطلقا قبحی نباشد.