معنی کلمه تازه روی در لغت نامه دهخدا
شکیبا و بادانش و راستگوی
وفادار و پاکیزه و تازه روی.فردوسی.سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
بهر کس نوازنده و تازه روی.فردوسی.چنان کز تو من گشته ام تازه روی
تو دل برگشایی بدیدار اوی.فردوسی.همی باش با کودکان تازه روی
بچوگان به پیش من انداز گوی.فردوسی.سراسر بدرگاه اوی آمدند
گشاده دل وتازه روی آمدند.فردوسی.اگر دوست یابد ترا تازه روی
بیفزایدش نازِش و رنگ و بوی.فردوسی.ز گیتی تو خشنودی شاه جوی
مشو پیش تختش مگر تازه روی.فردوسی.چو بشنید بهرام شد تازه روی
هم اندر زمان بند برداشت ازوی.فردوسی.چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیبجوی.فردوسی.اگر تو ندانی بموبد بگوی
کند زین سخن مر ترا تازه روی.فردوسی.بدین روزگاری که ما نزد اوی
ببودیم شادان دل و تازه روی.فردوسی.بیامد به پیش پسر تازه روی
همه شهر یکسر پر ازگفت و گوی.فردوسی.بصد روزگاران کم آید چنوی
سپهدار فرزانه تازه روی.فردوسی.یکی جفت اوی و دگر دخت اوی
بدین هر دو مهراب بد تازه روی.فردوسی.همه شهر ایران بگفتار اوی
ببودند شادان دل و تازه روی.فردوسی.دولت او را بملک داده نوید
وآمده تازه روی و خوش به خرام.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 226 ).بود ز بخشش بر گاه ، تازه روی چو ماه
بود ز کوشش بر زین ، چو اوست بر سر زین .فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 283 ).با زائران گشاده و خندان و تازه روی
وز دست او غنی شده زائر بسیم و زر.فرخی.سپهر با اوپیوسته تازه روی بطبع
چنانکه مادر دخترپرست با داماد.فرخی.مئی بدست من اندر چو مشکبوی گلاب