سمن سای

معنی کلمه سمن سای در لغت نامه دهخدا

سمن سای. [ س َ م َ ] ( نف مرکب ) در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. ( آنندراج ). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. ( ناظم الاطباء ) :
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.حافظ.

معنی کلمه سمن سای در فرهنگ فارسی

در صفات زلف مستعمل باین اعتبار که سمن عارض را میساید .

جملاتی از کاربرد کلمه سمن سای

از نسیم کاکل گل، صبح مشک افشان شود زلف سنبل از شمیم شب سمن سایی کند
فتنه که او سلسله بند بلاست بندی گیسوی سمن سای توست
تو خاک بین ز دم باد در سمن سایی زهی چو روح دل آسا گلی عبیر غبار
من خسته در بند سودای تو پریشان چو جعد سمن سای تو
صد صبح برآید ز گریبان شب ما گر نکهتی از زلف سمن سای تو باشد
تا شده رنگین بخون جمد سمن سای او خورده بسی خون دل نافۀ مشک ختن
گر شه چو سکندر طلبد چشمه حیوان گو می طلب از موی سمن سای فرامرز
هم زلف سمن سای تو عنبر بیز است هم لعل گهرزای تو شکرریز است
چمن سبز و فرح بخش و دم باد سمن سای زهی بخت دل افروز و زهی روح دل آسای
گل اندامی دگر افکنده در دامم ولی خود را اسیر اندر خم زلف سمن سای تو می‌بینم