جملاتی از کاربرد کلمه سمن عارض
این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟
کجا سروی سمن عارض بدیدی ز سر تا پای شکلش برکشیدی
گشودیم بود اندر آن دلبری سمن عارضی سرو سیمینبری
فرود ازو بدو منزل کنیزکی دیدم بنفشه زلف و سمن عارضین و سیم ذقن
آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه دو شب تیره بر آورد زد وگوشه ماه
سرو گل اندام سمن عارض ما را سبزه بگرد رخ گلفام برآمد
ز جام لعل سمن عارضان سیمین بر مِی مروّق نوشین ارغوانی کو
تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بود امروز چنین شد که بت مشک عذاری
سیمین عذار شد ز سمن عارض چمن در بر بت سمن بر سیمین عذار به