سمن عارض

معنی کلمه سمن عارض در لغت نامه دهخدا

سمن عارض. [ س َ م َ رِ ] ( ص مرکب ) آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد :
تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بود
امروز چنین شد که بت مشک عذاری.فرخی.

معنی کلمه سمن عارض در فرهنگ فارسی

آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد

جملاتی از کاربرد کلمه سمن عارض

این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟
کجا سروی سمن عارض بدیدی ز سر تا پای شکلش برکشیدی
گشودیم بود اندر آن دلبری سمن عارضی سرو سیمین‌بری
فرود ازو بدو منزل کنیزکی دیدم بنفشه زلف و سمن عارضین و سیم ذقن
آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه دو شب تیره بر آورد زد وگوشه ماه
سرو گل اندام سمن عارض ما را سبزه بگرد رخ گلفام برآمد
ز جام لعل سمن عارضان سیمین بر مِی مروّق نوشین ارغوانی کو
تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بود امروز چنین شد که بت مشک عذاری
سیمین عذار شد ز سمن عارض چمن در بر بت سمن بر سیمین عذار به