جملاتی از کاربرد کلمه عنبر بیز
چهره او ز زلف غالیه بود زلفکانش به ماه عنبر بیز
شد صفحه پر از عنبر مشکین بودم دفتر تا مدح علی بنوشت این خامه عنبر بیز
یا رب تو جمال آن مه مهر انگیز آراسته ئی بسنبل عنبر بیز
باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
شیرین شورانگیز هست بر ماه عنبر بیز هست وز لعل شکر ریز هست اما تو چیز دیگری
چه مشک آمیزی ای جام صبوحی چه عنبر بیزی ای باد صباحی
دلم فدای تو باد ای نسیم عنبر بیز به دستگیری افتاده ای چو من برخیز
هیچ بادی چون صبا کز زلف افشاند غبار در مشام ما عبیرآمیز و عنبر بیز نیست
بر سر گل مشک تر از زلف عنبر بیز بیز خون عاشق خیز و از آن غمزه خونریز ریز
از لطافت گشته عنبر بیز و مشک افشان هوا یا صبا گرد از خم آن زلف و کاکل ریخته