کرسی نشین

معنی کلمه کرسی نشین در لغت نامه دهخدا

کرسی نشین. [ ک ُ ن ِ ] ( نف مرکب ) تخت نشین. مسندنشین. ( ناظم الاطباء ).
- کرسی نشین کردن حرف ؛ به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهده دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن.( مجموعه مترادفات ص 286 ).

معنی کلمه کرسی نشین در فرهنگ فارسی

قرار گرفتن بر کرسی . بر کرسی نشستن سخن .

جملاتی از کاربرد کلمه کرسی نشین

چه شاهی را دگر کرسی نشین ساخت که عزمش باره بر چرخ برین تاخت
نزد کرسی نشین بارگهش کرسی عرش زیر فرمان است
برخی از اوصاف او در آصف بن برخیاست زان که از کرسی نشین فرقت تا کرسی نشان
بر سر ایوان عرش اینک منادی می‌زند کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
انتظام کار و بار روزگار از عدل تست خط اگر کرسی نشین شد هم ز سعی مسطرست
خداوندا شنیدستم که چون یوسف به مصر اندر فراز مسند عزت همی کرسی نشین آمد
چگنی‌ها در طول ایام زندگی در استان مرکزی از اتحاد و انسجام اجتماعی و سیاسی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده‌اند. همچون زمانی که ایلخانی این طایفه با نصیرخان چگنی و نوه‌اش حاج رستم خان چگنی بود و روستای مست سفلی را کرسی نشین ایل چگنی قرار داده بودند و امور ایل در قشلاق و ییلاق با امنیت کامل رتق و فتق می‌شد.
تویی لوح کتاب اهل بینش تویی کرسی نشین بزم دانش
در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز آصف کرسی نشین مسند فراز سرفراز