پای کشان

معنی کلمه پای کشان در لغت نامه دهخدا

پای کشان. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن پا.
- پای کشان آمدن یا رفتن ؛ رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای : رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمربن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
مرکب جود تیزدست کند
در هزیمت نیاز پای کشد.مسعودسعد.آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). مری ؛ پای کشان رفتن... ( منتهی الارب ).

معنی کلمه پای کشان در فرهنگ عمید

= پاکشان

معنی کلمه پای کشان در فرهنگ فارسی

( صفت ) در حال پای کشیدن . یا پای کشان رفتن . پای را کشیدن چون اشخاص فالج .

جملاتی از کاربرد کلمه پای کشان

مرد درگاه و سراپرده عزت نبود هرکه دامن به سر پای کشان می‌آید
گردن کشان بحضرت تو هم نمی رسند من پیرسست، پای کشان تا کجا رسم؟
هر که ترا دید صدرخانه گرفته پای کشان آردت ز صدر بدهلیز
در پای کشان ز ناز دامان گشتند به سوی او خرامان
از پای گر افتم من دور از تو به راهم آن گیسوی در پای کشان را چه فتادست