واخوردگی

معنی کلمه واخوردگی در لغت نامه دهخدا

واخوردگی. [ خوَرْ / خُرْ دَ/ دِ ] ( حامص مرکب ) حیرت. || سرخوردگی. واماندگی. || نومیدی. یأس. || رد شدن. || واپس زدگی. سرکوفتگی و آن اصطلاحی است از اصطلاحات مربوط به مکتب فروید روانشناس اتریشی و عبارت است از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر ناهماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی به شعور باطن یا ناخودآگاه میروند و از صحنه روشن ذهن خارج میشوند. رجوع به واخوردن شود.

معنی کلمه واخوردگی در فرهنگ معین

(خُ دِ ) (حامص . ) ۱ - از رواج و رونق افتادن . ۲ - رد شدن . ۳ - سرخوردگی ، یأس .

معنی کلمه واخوردگی در فرهنگ فارسی

۱ - مغلوب شدن . ۲ - رد شدن مردود گشتن . ۳ - مایوس سر خوردگی . توضیح وا خوردگی در اصطلاح مکتب فرویدیسم عبارتست از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر نا هماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی بشعور باطن یا نا خود آگاه میروند و از صحن. روشن ذهن خارج میشوند : تحیر سرگشتگی .

معنی کلمه واخوردگی در ویکی واژه

از رواج و رونق افتادن.
رد شدن.
سرخوردگی، یأس.

جملاتی از کاربرد کلمه واخوردگی

نارسایی مزمن کلیه برای نمونه گاه بازماندی است از دیابت، و گردن‌درد از بازماندهای معمول کشیدگی و واخوردگی گردن بر اثر تصادفات است. اختلال تنش‌زای پس از رویداد می‌تواند بازماندی روانی از تجاوز جنسی باشد. بازماندهای آسیب ضربه‌ای به مغز شامل سردرد و گیجی، اضطراب، بی‌احساسی، افسردگی، پرخاشگری، اختلالات شناختی، دگرگونی‌های شخصیتی، شیدایی، و روان‌پریشی می‌شود.