معنی کلمه سجستانی در لغت نامه دهخدا
سجستانی. [ س ِ ج ِ ] ( اِخ ) ابوحاتم ، ملقب به سهل بن محمدبن عثمان بن یزید جشمی سیستانی. رجوع به ابوحاتم سجستانی و روضات الجنات خوانساری ص 324 شود.
سجستانی. [ س ِ ج ِ ] ( اِخ ) ابوداود. رجوع به ابوداود و رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 321 شود.
سجستانی. [ س ِ ج ِ ] ( اِخ ) ابوسلیمان محمدبن طاهربن سجستانی. رجوع به ابوسلیمان محمد... و تاریخ علوم عقلی صفا ص 195 ببعد شود.
سجستانی. [ س ِ ج ِ ] ( اِخ ) ایوب بن ابی تمیمه سجستانی. از تابعین است و در سنه 131 هَ. ق. وفات یافته و بیش از 69 سال عمر داشت. ( از تاریخ گزیده ص 244 ).
سجستانی. [ س ِ ج ِ ] ( اِخ ) محمدبن عبدالعزیز سجستانی العزیزی مکنی به ابوبکر یا عزیری منسوب به عزرة.ادیب فاضل ، متواضع است. از ابوبکربن انباری علم فراگرفت. او غریب قرآن را تصنیف کرد که مشهور است ، گویند آن را در پانزده سال تصنیف کرد. این کتاب در چاپخانه سعادت بسال 1325 هَ. ق. در 290 صفحه بطبع رسیده و نیز در حاشیه تبصیر الرحمن و تیسیرالمنان در سال 1295 هَ. ق. چاپ شده است. ( از معجم المطبوعات ).