معنی کلمه سجزی در لغت نامه دهخدا
سجزی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سجستان که نام اقلیمی است. ( الانساب سمعانی ). منسوب به سجز یا سجستان که اقلیمی است. ( منتهی الارب ). معرب سگزی. ( منتهی الارب ) : و زنان آن [ سیستان ] پاکیزه و با حمیت چنانکه ایشان را به دیگر جای اندر پاکیزگی یار نباشد هر چه از آن سجزی خالص باشد مگر آنکه نه از سیستان باشد. ( تاریخ سیستان ). سجزیان یک زمان بمحاربت باز ایستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به سگزی و سجستان و سیستان شود.
سجزی. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان واقع در 34هزارگزی باختر کوهپایه متصل براه شوسه اصفهان به یزد. این ناحیه در جلگه واقع و هوای آن معتدل و دارای 1984 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود محصولات آن غلات و پنبه است و اهالی بکشاورزی گذران میکنند صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. دارای دبستان و در حدود 20 باب دکان است. گاراژ و قهوه خانه کنار جاده دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
سجزی. [ س َ ] ( اِخ ) ابوالفرج. رجوع به ابوالفرج سگزی در همین لغت نامه و آتشکده آذر ص 55 و 83 شود.
سجزی. [ س َ ] ( اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی. رجوع به احمدبن ابراهیم... شود.
سجزی. [ س َ ] ( اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن حاتم الوائلی البکری. نزیل مصر بود. مردی متقن و مکثر و بصیر بحدیث و سنت بود. و بسیار سفر میکرد. ابوطاهر حافظ گوید: از حبّال پرسیدم که صوری حافظتر است یا سجزی ، گفت سجزی از پنجاه کس چون صوری حافظتر است. او در محرم سنه 444 هَ. ق. در گذشت. ( حسن المحاضره ص 162 ).