معنی کلمه عبدالجلیل در لغت نامه دهخدا
ز بس که کاست مه از میل طاق ابرویش
شد آن چنان که نمود استخوان پهلویش.( از مجالس النفائس ص 155 ).
عبدالجلیل. [ ع َ دُل ْ ج َ ] ( اِخ ) ابن فیروزبن الحسین الغزنوی النحوی. از بزرگان و اعیان غزنه بود. او راست : کتاب الهدایة فی النحو. لباب التصریف. معانی الحروف. مونس الانسان و مذهب الاحزان. ( از روضات ص 422 ).
عبدالجلیل. [ ع َ دُل ْ ج َ] ( اِخ ) ابن محمدبن احمد العمری فلکی معروف به ابن عبدالهادی. از مردم دمشق است و متصوف بود. او راست : الربع الجامع، و الربع لمقنطر. کتاب الهندسه. الممتنع السهل فی علم الرمل. وی به سال 1055 هَ. ق. متولدشد و در 1087 به مدینه درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالجلیل. [ ع َ دُل ْ ج َ ] ( اِخ ) ابن محمدبن عبدالباقی البعلی الدمشقی. وی عالم به نحو و از مردم بعلبک است به دمشق متولد شد و هم بدانجا درگذشت. او راست : نظم الشافیه در علم صرف ، شرح آن ، تشطیر الفیه ابن مالک ،و او را شعری است. وی به سال 1079 هَ. ق. متولد شدو به سال 1119 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالجلیل. [ ع َ دُل ْ ج َ ] ( اِخ ) ابن محمدبن عبدالجلیل الانصاری القرطبی ، مکنی به ابومحمد. ازعلماء علم عربیت بود و قضاوت جزیره خضراء یافت و در حدود سال 600 هَ. ق. درگذشت. ( از روضات ص 422 ).
عبدالجلیل. [ ع َ دُل ْ ج َ ] ( اِخ ) رشیدالدین وطواط. رجوع به رشیدالدین وطواط شود.