معنی کلمه غیاث الدین در لغت نامه دهخدا
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ( ... ابرقوهی ) رجوع به غیاث الدین ابرقوهی شود.
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ( میر... ) یا ( سید... ) از سادات و نقبای مشهد بود حسب و نسب عالی داشت. مطایبه و هزل به شعر او غالب بود و بسبب زردی بشره وی او را سید شرقه نیز می گفتند. این مطلع از اوست :
دمی از دست دنیا وانرستم
بیا ساقی که یکدم می پرستم.
میر محمود تربتی او را هجو کرد و بیت زیر از همان هجو است :
میمون جمال ازرق نحس دنی دون
رذل کریه منظر کم کاسه زبون.( از مجالس النفائس ص 96 و 272 ).
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ( امیر... ) از فرقه حروفیه است. او راست : «استوانامه » مثنویی به زبان فارسی که راجع به حکایت رفتن اسکندر در پی آب حیات است. تألیف یا تحریر کتاب به سال 970 هَ. ق. است. ( از تاریخ ادبیات ایران از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 403 ). رجوع به همین کتاب شود.
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ( امیر... ) حاکم کرمان از جانب شاهرخ پسر امیر تیمور گورکان. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 593 و 606 و 618 و 620 شود.
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 36 تن است که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ابراهیم ( اول ) ابن سلیمان. سومین حکمران از اسفندیاریان. او در حدود سال 740هَ. ق. به حکومت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 224 و 225 و اسفندیاربک در این لغت نامه شود.
غیاث الدین. [ ثُدْ دی ] ( اِخ ) ابرقوهی. از شاعران یزد بود. آیتی در آتشکده یزدان گوید: شرح حال اودر دست نیست ، ولی اشعاری از او آورده است. نصرآبادی در تذکره خود او را میر غیاثا ابن میرزا هادی برادر میر برهان ابرقوهی ذکر کرده است ، و گوید: وی و پدرو عموی او همه شاعر و از بزرگان ابرقوه بودند. صاحب صبح گلشن ( ص 300 ) وی را غیاث الدین آورده ، گوید: او برادرزاده میر برهان ابرقوهی است - انتهی. غیاث در اوایل جوانی در ابرقوه درگذشت و این اشعار از اوست :